پردروغ
لغتنامه دهخدا
پردروغ . [ پ ُ دُ ] (ص مرکب ) کذاب :
یکی آنکه داور بود پردروغ
نگیرد بر مرد دانا فروغ .
|| پر ازکذب . پر از دروغ :
چهارم بیامد بدرگاه شاه
زبان پردروغ و روان پرگناه .
سپهبد بکژی نگیرد فروغ
روان خیره پرتاب و دل پردروغ .
یکی آنکه داور بود پردروغ
نگیرد بر مرد دانا فروغ .
|| پر ازکذب . پر از دروغ :
چهارم بیامد بدرگاه شاه
زبان پردروغ و روان پرگناه .
سپهبد بکژی نگیرد فروغ
روان خیره پرتاب و دل پردروغ .