پرداخته
لغتنامه دهخدا
پرداخته . [ پ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از پرداختن . اداشده . تأدیه شده . || پردخته ، تمام شده . به انجام رسیده . تمام سپری کرده شده . (اوبهی ): ساخته و پرداخته ، ساخته و تمام شده . بساخته و به اتمام و به انجام رسیده . حاضر. آماده . مهیا. ترتیب کرده . ترتیب یافته . مرتب :
بدو روز آن ساز کردش تمام
چو پرداخته شد بهنگام شام ...
دراز است ره باش پرداخته
همه توشه یکبارگی ساخته .
میباید که صناع را حاضر کنی و بر وفق مراد و حسب مرتاد آن جامها بفرمائی چنانکه بوقت بازگشت تو تمام کرده و پرداخته بتو سپارم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چو شد پرداخته آن نامه ٔ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه .
|| جلا داده . (برهان ). صیقل کرده . (برهان ). || سرگرم . مشغول . درساخته . مشغول شده . اشتغال یافته . مشغول گردیده . (برهان ) :
دل از هر دو عالم بپرداخته
بیاد خداوند پرداخته .
|| خالی . تهی . مُخلّی :
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته .
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه تاخته .
گر از من شود تخت پرداخته
سپاه آید از هر سوئی ساخته .
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو سخن ساز و بر سخته گوی .
تا خاک بآمد شد هر کاین و فاسد
پرداخته و پر نکند پشت و شکم را.
|| فارغ . فارغ شده از جمیع علائق و عوایق . (برهان ) :
چو شد کار لشکر همه ساخته
دل پهلوان [ کیخسرو ] گشت پرداخته
ز اختر یکی روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آرد درست .
از آورده صد گنج شد ساخته
دل شاه از آن کار پرداخته .
همیشه دل از رنج پرداخته
زمانه بفرمان او ساخته .
|| ساخته . || آراسته . (برهان ). زینت داده .
- ساخته و پرداخته ؛ تمام کرده و بانجام رسیده . ساخته و بانجام رسانیده .
|| انگیخته . || ترک داده . || دورکرده . (برهان ). در بیت ذیل معنی پرداخته بدرستی دریافته نشد و گویا از اصطلاحات نساجان باشد:
شسته کرباس که پرداخته درمی پیچند
کاغذی دان که ز قرطاس بپیچد طومار.
- پرداخته شدن ؛ تمام شدن . بانجام رسیدن . حاضر شدن . مهیا شدن . آماده شدن . باتمام رسیدن : برقماریص گفت اکنون خواهم که مرا کتابی سازی اندر کار پادشاهی ... گفتا فرمانبردارم ...چون پرداخته شد پیش برقماریص آورده برخواند. (مجمل التواریخ والقصص ).
- پرداخته کردن ؛ پرداخت کردن . تأدیه کردن . اقباض کردن . پرداختن . خالی کردن . تهی کردن . صافی کردن .
- پرداخته گشتن ؛ پرداخته شدن . حاضر شدن . آماده شدن . مهیا شدن . باتمام رسیدن . بانجام رسیدن . تمام شدن : و چون پرداخته گشت اعلام باید داد. (کلیله و دمنه ). و چون پرداخته گشت بخانه برد. (کلیله و دمنه ).
و چون بعضی از آن پرداخته گشت ذکر آن بسمع اعلی قاهری شاهنشاهی رسید. (کلیله و دمنه ).
- پرداخته گشتن از کاری ؛ مستریح و فارغ شدن از آن :
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساختن گشت پرداخته
بیامد بگفتش بافراسیاب
که ای شاه با دانش و فرّ و آب .
و رجوع به پرداختن و پردخته شود.
بدو روز آن ساز کردش تمام
چو پرداخته شد بهنگام شام ...
دراز است ره باش پرداخته
همه توشه یکبارگی ساخته .
میباید که صناع را حاضر کنی و بر وفق مراد و حسب مرتاد آن جامها بفرمائی چنانکه بوقت بازگشت تو تمام کرده و پرداخته بتو سپارم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چو شد پرداخته آن نامه ٔ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه .
|| جلا داده . (برهان ). صیقل کرده . (برهان ). || سرگرم . مشغول . درساخته . مشغول شده . اشتغال یافته . مشغول گردیده . (برهان ) :
دل از هر دو عالم بپرداخته
بیاد خداوند پرداخته .
|| خالی . تهی . مُخلّی :
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل از مهر جمشید پرداخته .
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه تاخته .
گر از من شود تخت پرداخته
سپاه آید از هر سوئی ساخته .
از آهو سخن پاک و پردخته گوی
ترازو سخن ساز و بر سخته گوی .
تا خاک بآمد شد هر کاین و فاسد
پرداخته و پر نکند پشت و شکم را.
|| فارغ . فارغ شده از جمیع علائق و عوایق . (برهان ) :
چو شد کار لشکر همه ساخته
دل پهلوان [ کیخسرو ] گشت پرداخته
ز اختر یکی روز فرخ بجست
که بیرون شدن را کی آرد درست .
از آورده صد گنج شد ساخته
دل شاه از آن کار پرداخته .
همیشه دل از رنج پرداخته
زمانه بفرمان او ساخته .
|| ساخته . || آراسته . (برهان ). زینت داده .
- ساخته و پرداخته ؛ تمام کرده و بانجام رسیده . ساخته و بانجام رسانیده .
|| انگیخته . || ترک داده . || دورکرده . (برهان ). در بیت ذیل معنی پرداخته بدرستی دریافته نشد و گویا از اصطلاحات نساجان باشد:
شسته کرباس که پرداخته درمی پیچند
کاغذی دان که ز قرطاس بپیچد طومار.
- پرداخته شدن ؛ تمام شدن . بانجام رسیدن . حاضر شدن . مهیا شدن . آماده شدن . باتمام رسیدن : برقماریص گفت اکنون خواهم که مرا کتابی سازی اندر کار پادشاهی ... گفتا فرمانبردارم ...چون پرداخته شد پیش برقماریص آورده برخواند. (مجمل التواریخ والقصص ).
- پرداخته کردن ؛ پرداخت کردن . تأدیه کردن . اقباض کردن . پرداختن . خالی کردن . تهی کردن . صافی کردن .
- پرداخته گشتن ؛ پرداخته شدن . حاضر شدن . آماده شدن . مهیا شدن . باتمام رسیدن . بانجام رسیدن . تمام شدن : و چون پرداخته گشت اعلام باید داد. (کلیله و دمنه ). و چون پرداخته گشت بخانه برد. (کلیله و دمنه ).
و چون بعضی از آن پرداخته گشت ذکر آن بسمع اعلی قاهری شاهنشاهی رسید. (کلیله و دمنه ).
- پرداخته گشتن از کاری ؛ مستریح و فارغ شدن از آن :
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساختن گشت پرداخته
بیامد بگفتش بافراسیاب
که ای شاه با دانش و فرّ و آب .
و رجوع به پرداختن و پردخته شود.