پرداختن
لغتنامه دهخدا
پرداختن . [ پ َ ت َ ] (مص ) اداء. ادا کردن . تفریغ حساب . گزاردن حقی و دینی و جز آن . توختن وامی . تأدیه . کارسازی کردن . دادن . واپس دادن : دین خود را پرداختن ؛ وام خویش ادا کردن . || تهی کردن . خالی کردن . تخلیه . مخلی کردن . تخلیه کردن . پاک کردن . صافی کردن .
- پرداختن خانه ای یا خنوری ؛خالی و تهی کردن آن : چون سلیمان را بشستند و کفن کردند عمر بر وی نماز کرد چون بگور کردندش اسبان و ستوران خلافت بنزدیک او آوردند و گفتند هرکدام که خواهی برنشین گفت ستور خویش را خواهم و برنشست مردمان گفتند بدارالخلافه شو گفت امروز آنجا عیال سلیمان است و مرا خانه ٔ خویش کفایت است تا ایشان آنرا پردازند و او بخانه ٔ خویش آمد و همی بود تا آن سرای بپرداختند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
اگر پادشا چاره ای سازدی
کز آن غم دل ما بپردازدی .
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل ازمهر جمشید پرداخته .
دل از داوری ها بپرداختند
به آئین یکی جشن نو ساختند.
همه هرچه دید اندر او چارپای
بیفکند وزیشان بپرداخت جای .
یکی بانگ بشنید کای شهریار
بسر بردی اندر جهان روزگار
بسی تخت شاهان بپرداختی
سرت را بگردون برافراختی .
بپرداخت ایران و شد سوی چین
جهان شد پر از داد و پرآفرین .
چو جائی ز دشمن بپرداختی
دگر بدکنش سر برافراختی .
چو تو پشت دشمن ببینی بچیز
میاز و مپرداز هم جای نیز.
توانی مگر چاره ای ساختن
از او کشور هند پرداختن .
سپاه از پس او همی تاختند
بیابان ز گوران بپرداختند.
سراپرده و خیمه ها ساختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.
بگردان ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان .
سر بابت از مغز پرداختند
مر آن اژدها را خورش ساختند.
همان بدره و برده و چارپای
براندیشم آرم شمارش بجای
ببخشم که من راه را ساختم
وزین تیرگی دل بپرداختم .
برآهیخت شمشیر کین پیلتن
ز دیوان بپرداخت آن انجمن .
تن من مپرداز خیره ز جان
بیابی ز من هرچه پرسی نشان .
از اندیشه من دل بپرداختم
سخن هرچه دانستم انداختم .
بهر سو سواران همی تاختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.
سزاوار او جایگه ساختند
یکی خرم ایوان بپرداختند
ببردند چیزی که شایسته بود
همان پیش پرموده بایسته بود.
از آن بدکنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین .
که تا هر سوئی شهرها ساختند
برین نیز گنجی بپرداختند.
گزین کرد از ایشان ده و دو هزار
سواران اسب افکن و نامدار
بر ایشان بپرداخت گنج درم
نکرد ایچ دل را ببخشش دژم .
چو فرمان او در جهان گشت فاش
به چربی بپرداخت گاه از بلاش
بدو گفت شاهی نرانی همی
بدان را ز نیکان ندانی همی .
یکی جادوئی بایدت ساختن
زمانه ز مهبود پرداختن .
بپرداختم تخت ز افراسیاب
وزین پس نه آرام جویم نه خواب .
ز چین و ختن هدیه ها ساختند
بر آن کار گنجی بپرداختند.
بخون نیز پیوستگی ساختم
دل از کین ایران بپرداختم .
بهر سو یکی جشنگه ساختند
دل از کین و نفرین بپرداختند.
چو زینسان بچنگ آمدش بارگی
دل از غم بپرداخت یکبارگی .
بپردازم آمل نیایم بجنگ
سرم را ز نام اندرآرم بننگ .
دو بهره ز شب شاه فرخنده دین
زبان را نپرداختی ز آفرین .
نخواهدترا ماندن جاودان
بپرداز دل را ز کار بدان .
بباید یکی تاختن ساختن
جهان از فرستاده پرداختن .
چو از کین او دل بپرداختم
کنون جنگ و کین ترا ساختم .
چو آگاه شد باربدزانکه شاه
بپرداخت بی رأی و بی کام گاه .
بدو گفت پرداختن دل سزاست
بپرداز و برگوی هرچت هواست .
که ایران بپرداز و بیشی مجوی
سر ما شد از تو پر از گفتگوی .
چو از چاره دلها بپرداختند
فرستاده را پیش بنشاختند.
اگر رأی بیند جهان پهلوان
بپردازد ایران ز ترکان گوان .
بپرداخت سغد و سمرقند و چاچ
بقاچار باشی فرستاد تاج .
یکی چاره باید کنون ساختن
دل و جانم از رنج پرداختن .
بشادی بباش و بنیکی بمان
ز خوشی مپرداز دل یکزمان .
وزان پس چو خاقان بپرداخت دل
ز خون شد همه کشور چین چو گل .
چو کشور سراسر بپرداختند
گروگان و آن هدیه ها ساختند.
کجا من چمانیدمی باد پای
بپرداختی شیر درّنده جای .
از اندیشه ٔ بد بپرداز دل
برافروز تاج و برافراز دل .
بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی .
و دیگر از ایران زمین هرچه هست
که آن شهرها را تو داری بدست
بپردازی و خود به توران شوی
ز جنگ و ز کین آوران بغنوی .
بباید شما را کنون تاختن
سر چاه از این سنگ پرداختن .
بپردازم از اژدها جشنگاه
چو شبگیر ما را نمایند راه .
نویسنده ٔ نامه را خواند شاه
بینداخت تاج و بپرداخت گاه .
بیابان از ایشان بپرداختند
که از هر سویی تاختن ساختند.
سپاه دو کشور همه شد تباه
گه آمد که پردازی این کینه گاه .
وزان سو که اشکش بشد همچنین
بپردازم اکنون سراسر زمین .
بپرداز توران و برکش بچاچ
ببر تخت ساج و برافراز تاج .
تو آن شاهی که گیتی را ز بدخواهان بپردازی
بتیغ و تیر خان و مان بدخواهان براندازی .
بامدادان همه کهسار پر از وحشی بود
شامگاهان همه پرداخته بودی کهسار.
کاخها بینم پرداخته از محتشمان
همه یکسر زرَبض برده بشارستان بار.
شهان خزانه نهند او خزانه پردازد
نه زانکه دستگهش لاغر است و دخل نزار.
بیشه ها یکسره پرداخته از شیر و ز ببر
قلعه ها از درم بسته و صندوق گهر.
گورخران میمنه ها ساختند
زاغان گلزار بپرداختند.
دل سنگین من گوئی که خان است
بخان اندر ز مهرت کاروان است
اگر ایشان نپردازند خان را
نباشد جای دیگر کاروان را.
بپردازم ز سه رسوا جهان را
ز ننگ هر سه بزدایم روان را.
ز مردم وی آن شهر پرداخته ست
نشیمن بغاری درون ساخته ست .
کجا باره ز انبه بپرداختند
خم پنجه در باره انداختند.
بپرداخت دیوار ز انبوه مرد
فرو زد بباره درفش نبرد.
گرفتند گردان به کین ساختن
جهان از یلان گشت پرداختن .
حصار و طلسمی چنین ساختم
بسی گوهر و گنج پرداختم .
چو کاری برآید بی اندوه و رنج
چه باید ترا رنج و پرداخت گنج .
ز مردم بپرداخت این بوم و مرز
هم از چارپای و هم از کشت ورز.
سوم پند شهری که نو ساختی
به رنجش بسی گنج پرداختی .
برافروخت افریقی از کین و خشم
بپرداخت دل بر فرسته ز چشم .
چو اسباط را برگ شد ساخته
روانشان شد از رنج پرداخته .
تواند مگر چاره ای ساختن
دلت را ز تیمارپرداختن .
دل از کار یوسف بپرداز پاک
مکن خویشتن را بعشقش هلاک .
بفرمان یزدان رسول خدای
بُنه برگرفت و بپرداخت جای .
چو آیی در نماز از پرده ٔ راز
دل خود را ز هر باطل بپرداز.
تیغ بینداز از آنکه تیغ توبخت است
گنج بپرداز از آنکه گنج تو کان است .
قفس از طوطی جان بپرداخت . (قصص الانبیاء). پیغامبر علیه السلام به مکه رفت و نگذاشتند حج کردن . بر آن صلح افتاد که دیگر سال بازآید و سه روز مکه بپردازند تا پیغمبر علیه السلام حج بکند. (مجمل التواریخ والقصص ).
زادگان چون رحم بپردازند
سفر مرگ خویش را سازند.
کبکنجیر بیامد چون خرگوش را در خانه ٔ خود دید رنجوردل گشت و گفت جای بپرداز که آن مسکن من است . (کلیله و دمنه ).
دلت از هر غم و اندوه بپرداخته باد
که دل ما را زین انده و غم پردازی .
و چون یمن و شام و عرب تمام از اهل ردّه بپرداخت ... عمربن الخطاب را... برگزید و نیابت ... بدو سپرد. (راحةالصدور راوندی ). سخن چو گفته شد آن به که دل بپردازد.
کیفیت پرداختن قلاع و استخلاص تمامت آن ولایات روشن شود. (جهانگشای جوینی ). خانه بپرداخت و هراسان و بی آرام در گوشه ای گریخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ای در غم جامه و زر و آز و نیاز
افتاده ببازار جهان در تک و تاز
کار دگرت نیست بجز خوش خوردن
گه مزبله پر می کن و گه میپرداز.
درداد ندا که ای ز ما مانده ٔ باز
برخیز ز پیش و خانه با ما پرداز.
یکی از لوازم صحبت آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی . (گلستان ).
کیسه ٔ سیم و زرت پاک بباید پرداخت
زین طمعها که تو از سیم بران میداری .
من دل خویش بپرداختم . (آثارالوزراء عقیلی ). و پرداختن را بدین معنی معمولاً گاه با، از، بر، به ، و گاه بی اعانت هیچیک از این حروف آورده اند.
- پرداختن جای ،خانه ، خرگه ، ایوان (و نظایر آن ) ؛ خلوت کردن آن . خالی کردن آن . بشدن از آن . خانه از غیر پرداختن :
بیامد بپرداخت شاپور جای
همی بود مهتر به پیشش بپای
بدو گفت کاین دختر خوبچهر
بمن ده گوا کن برین بر سپهر.
بتان جامه و چنگ برساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند.
پرستیدن ایزد آمدش رای
بینداخت تاج و بپرداخت جای .
نشستنگه ورود و می ساختند
ز بیگانه خرگه بپرداختند.
جهاندیده خاقان بپرداخت جای
بیامد بر تخت او رهنمای .
وزین روی قیصر بپرداخت جای
پراندیشه بنشست با رهنمای .
چو با پهلوان کار برساختند
ز بیگانه خانه بپرداختند.
سراپرده پرداخت از انجمن
خود و تور بنشست با رای زن .
بدان مجلس اندر یکی جام بود
نبشته بر او نام بهرام بود
بفرمود [ پرویز ] تا جام انداختند
بر آن هر کسی دل بپرداختند.
ز بیگانه خیمه بپرداختند
نویسنده را پیش بنشاختند.
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته
دو شاه دو کشور نشسته به راز...
ز بیگانه ایوان بپرداختند
فرستادگان پیش او تاختند.
چو سازندگان شمع وی ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند
نشستند کردوی و خسرو بهم
همی گفت خسرو ز هر بیش و کم .
بگرگین میلاد گفت اندرآی
وگرنه بیک سو بپرداز جای .
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه .
- پرداحتن از... ؛ فارغ گذاشتن از. فارغ گردانیدن از. آسوده کردن از :
دو بهره ز شب شاه فرخنده دین
زبان را نپرداختی ز آفرین .
یکی چاره باید کنون ساختن
دل و جان از این رنج پرداختن .
اگر کرگدن پیشت آید بجنگ
بپردازی او را ز شغل بدن .
چون امیرناصرالدین خاطر از کار قصدار پرداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- || فارغ شدن . تفرغ . (دهار) (زوزنی ). فراغ . بپایان رسانیدن . فراغت یافتن . فراغت از. فراغ از. آسوده شدن از. آسودن از : و چون از کار او بپرداخت ... وهرگاه که با زنان بخفتی یا بمزاح شدی آن انگشتری بدان زن دادی [ یعنی سلیمان بزن خود جراده نام انگشتری را که نام بزرگ خدای بر آن نقش بود ] از هیبت خدای عز و جل پس چون سلیمان بپرداختی انگشتری بازستدی . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). چون قتیبه از کار خوارزم بپرداخت خواست که بحرب سغد و سمرقند شود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). مهلب ابن ابی صفره چون از حرب ازارقه بپرداخت بنزدیک حجاج آمد و حجاج او را و فرزندانش را بنواخت و خلعت داد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). دل هرمز بی غم گشت و ملک روم بصلح بازگشت و سپاه خزر باخزران شدند و هرمز از دشمن بپرداخت پس مهتران ملک را گرد کرد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). ابوالعباس چون از کشتن بنی امیه بپرداخت ابوجعفر برادر خود را بحرب یزیدبن هبیره فرستاد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).پس مردمان مدینه گرد آمدند و خندقی کندند بیست ارش پهنا و هر چهل ارش به ده مرد دادند و هر روز پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم آنجا آمدی و قبه برزدندی از برای او تا آنجا بنشستی و مردم کار بهتر کردندی چون یکماه شد از آن پرداخته بودند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).چون هرثمه از کار علی بپرداخت کار رافع بسمرقند قوی شده بود و همه ماوراءالنهر با او یکی شده . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
چو پرداخت از نامه دستور شاه
بپیش همه مهتران سپاه .
چو از کار لهراسب پرداخت شاه
از آن پس نگه کرد کار سپاه .
پرستنده ٔ کرم بد شست مرد
نپرداختی یکتن از کار کرد.
چو از کین و نفرین بپرداخت شاه [ پرویز ]
بدانش یکی دیگر آورد راه .
زواره یکی سخت سوگند خورد
فروریخت از دیدگان آب زرد
کزین پس نه نخجیر جویم نه خواب
نپردازم از کین افراسیاب .
به سه روز تا شب گذشته سه پاس
کنیزک نپرداخت از اخترشناس .
سوم روز از شب گذشته سه پاس
کنیزک بپرداخت ز اخترشناس .
چو موبد بپرداخت از سوگ شاه
نهاد آن کئی نامه در پیشگاه .
جهانجوی [ اسفندیار ] پیش جهان آفرین
بمالید چندی رخ اندر زمین ...
وزآن پس چو پرداخت از آفرین
جهان پهلوان خسرو پاکدین
بدان بیشه اندر سراپرده زد
نهادند خوان را چنان چون سزد.
اگرچه فراوان کشیدیم رنج
نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج
بنوّی یکی گنج بنهاد شاه
توانگر شد آشفته شد بر سپاه ...
شهنشاه را کارها ساخته ست
وزین کار بیرنج پرداخته ست .
از آن کشتگان چون بپرداختند
همه رزمگه دخمه ها ساختند.
تهمتن چو پرداخت از کار اوی [ سودابه ]
دلش تیزتر شد ز آزار اوی .
جوان با کنیزک چو باد دمان
نپرداخت از تاختن یک زمان .
چو از آفرینش بپرداختند
نوندی ز ساری برون تاختند.
چو از جنگ نیزه بپرداختند
بگرز گران گردن افراختند.
به پیش سپاه اندر انداختند
ز پیکار ترکان بپرداختند.
چو از خوان خسرو بپرداختند
بتخت دگر جای می ساختند.
بپیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.
همیشه به یزدان پرستی گرای
بپرداز دل زین سپنجی سرای .
چو شد کار لشکر همه ساخته
وزیشان دل شاه پرداخته .
چو از جنگ چوبینه پرداختم
نخستین بکین پدر تاختم .
ز فرخویدنش چون بپرداختی
چو گل جایگاه از چمن ساختی .
افشین ... از جنگ بابک خرم دین چون بپرداخت ... ببغداد رسید. (تاریخ بیهقی ). و [ فضل بن ربیع ] بدان موضع که عبداﷲ طاهر معین گردانیده بود بیارامیدتا عبداﷲ طاهر از خدمت حضرت خلافت بپرداخت . (تاریخ بیهقی ). نماز پیشین کرده از این عرض بپرداختند. (تاریخ بیهقی ). چون از این فصل بپرداختم به فصل دیگر آغازکنم . (تاریخ بیهقی ). چون از اخبار و تواریخ ... امرای خراسان بپرداختیم اکنون ... (از زین الاخبار گردیزی ).
میان سپاهت هر آن کز مهان
بترسی از او آشکار و نهان
چو پیدا نیاری بدش کینه جوی
نهانی بدار و بپرداز از اوی .
چو گشتندی از کار پرداخته
بدندی زنان دیگها ساخته .
بتیغ از یکی تا بپرداختی
بنیزه سرش بر مه انداختی .
چو از داد پرداختی راد باش
وزین هر دو پیوسته دلشاد باش .
نخست از تو خواهیم پرداختن
پس آنگه به فغفور چین تاختن .
ز تیر و کمان چون بپرداختند
بنوی ز می کار برساختند.
زمانی بخوان دستها آختند
بخوردند یک لخت و پرداختند.
و این مرغ با مار جنگ میکرد چون از کار خود بپرداخت آنرا برداشت و نزد فرزندان برد. (قصص الانبیاء). برگ مرگ بساز و از سرای عاریت بپرداز تا بجوار ما رسی . (قصص الانبیاء). پس ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام بپرداختند از خانه و خلق را بحج خواندند. (مجمل التواریخ والقصص ). چون از کار جمشید بپرداختند. (مجمل التواریخ والقصص ). چون موبد موبدان از آفرین بپرداختی پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمتها پیش آوردندی . (نوروزنامه ). از تقریر شکر و ثنا... بپرداختند. (کلیله و دمنه ). چون دمنه از اغرای شیر بپرداخت . (کلیله و دمنه ).
هزار عاشق داری و من هزار و یکم
بمن نیائی تا زان همه نپردازی .
سلطان چون از چندال بپرداخت و او را آواره گردانید روی بچندرای نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان بدیشان التفاتی ننمود تا خاطر از کار ایشان بپرداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چون ازین مهمات پرداخت امیر رضی ابوالقاسم نوح بن منصورسامانی پادشاه خراسان بدو استعانت کرد و مدد خواست .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
از خواندن نامه چون بپرداخت
تعویذ گلوی خویشتن ساخت .
وربیع خُثیم گوید برفتم تا اویس را ببینم ، در نماز بامداد بود چون فارغ شد گفتم صبر کنم تا از تسبیح بازپردازد، درنگی کردم همچنان از جای برنخاست تا نماز پیشین بگزارد و نماز دیگر بکرد، حاصل سه شبانه روز از نماز نپرداخت و هیچ نخفت و هیچ نخورد. (تذکرةالاولیاءعطار). یکی از صلحای لبنان ... بجامع دمشق بر کنار برکه ٔ کلاسه طهارت همی ساخت پایش بلغزید و بحوض درافتاد... چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت ... (گلستان )...
- پرداختن تن از جان ؛ کشتن :
تن من مپرداز خیره ز جان
بیابی ز من هر چه پرسی نشان .
- پرداختن به چیزی ، با چیزی ، از چیزی به چیزی ، بر چیزی ؛ اشتغال ورزیدن به . مشغول شدن با. توجه به . اشتغال به . مشغول شدن به . متوجه شدن به . ملتفت او (آن ) شدن . توجه کردن به . توجه به چیزی نمودن . (رشیدی ). توجه نمودن . مشغول شدن . (برهان ). التفات . اعتناء :
بدین داستان من سخن ساختم
دگر بر سیاوش بپرداختم .
شب و روز یکسر همی تاختند
بخواب وبخوردن نپرداختند.
همه شب همی جنگ را ساختند
بخواب و بخوردن نپرداختند.
بجنگ زمین سر بسر تاختی
کنون بآسمان نیز پرداختی .
بپردازم آنگه بکار جهان
بکوشم بدو آشکار و نهان .
خور خویش از آن آسیا ساختی
بکار دگر زان نپرداختی .
همانا بتو کس نپردازدی
که با تو بدانگه بدی سازدی .
بپردازم آنگه بکار جهان
بکوشم بداد آشکار و نهان .
برآراست بر هر سوئی [ افراسیاب ] تاختن
نبود ایچ هنگام پرداختن [ یعنی پرداختن ایرانیان بدو بواسطه ٔ قحط و تنگی در ایران ] .
اندر آن کشورکو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز بسور از ماتم .
ز گمرهی بره آیم چو باز پردازم
بمدح خواجه ٔ سید وزیر زاده ٔ شاه .
اگر توقف کردمی تا ایشان بدین شغل پردازند بودی که نپرداختندی . (تاریخ بیهقی ). [ ارسطاطالیس ] گفت مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا بیکدیگر مشغول شوند و به روم و یونان نپردازند. (تاریخ بیهقی ).
نپردازی به راز ایزدی تو
که زیر بند جهل و بار آزی .
نپردازد بکار تو تن و جان فریبنده
اگر مر علم و طاعت را تو جان و تن نپردازی .
که زد پرگار این گنبد که پرداخت
بهفت و دو ده بخش مدوّر.
گفت ای پیغمبر خدا من از نظاره ٔ خدای تعالی بتو ننگریستم و نمیپردازم . (قصص الانبیاء). و دیگر آنکه عمر من یکساعت است آن نفس بنظاره ٔ تو نتوانم پرداخت . (قصص الانبیاء).
از ما بدگر گنده بروتی پرداز.
گر همی من بخود نپردازم
از بلای زمانه ٔ ریمن .
چند باشی باین و آن مشغول
شرم دار و بخویشتن پرداز.
[ اسکندر ] به هر جایگاهی پادشاهی بنشاند اندر ایران ... تا کس برومیان نپردازد بکینه خواستن . (مجمل التواریخ والقصص ). پس از مردن معتضد و اضطراب کسی بدو [ به عمروبن اللیث در محبس ] نپرداخت بعد آن از هفته ای که یادشان آمد بتاختند او را مرده یافتند. (مجمل التواریخ والقصص ).
تا هوی و هوس شعار تواند
امل و حرص یار غار تواند
زین حریفان بکس نپردازی
خود بخود یک نفس نپردازی .
حور با تو چگونه پردازد
حور باگنده پیر کی سازد.
هر که در تبت شود همیشه خندان و گشاده بود تا که از آنجا بیرون آید چنانک بهیچ مصلحت خویش نپردازد وتفکر نکند. (تاریخ بیهق ).
منکه به این آینه پرداختم
آینه ٔ دیده درانداختم .
همه روز اتفاق می سازم
که به شب با خدای پردازم .
گه اندر نعمتی مغرور و غافل
گه اندر تنگدستی خسته و ریش
چو در سرّا و ضرّا کارت این است
ندانم کی بحق پردازی از خویش .
یکی پند گیرد یکی ناپسند
نپردازد از حرف گیری به پند.
روز رستاخیز کآنجا کس نپردازد بکس
من نپردازم بهیچ از گفتگوی یار خویش .
شبی چنین در هفت آسمان برحمت باز
ز خویشتن نفسی ای پسر بحق پرداز.
منجم ... غزنوی گفت من دانستم که از دو بیرون نباشد یا آن لشکر شکسته شود یا این لشکر اگر آن لشکر شکسته شود تشریف یابم و اگر این لشکر شکسته شود که بمن پردازد؟. (چهارمقاله ). اسباب معیشت ساخته و باوراد عبادت پرداخته . (گلستان ). وقتی چنین که شنیدی بجبرئیل و میکائیل نپرداختی و دگرباره با حفصه و زینب درساختی . (گلستان ).
عافیت سایه بر وی اندازد
که ز خود با کسی نپردازد.
|| صرف کردن :
نپردازد بکار تو تن و جان فریبنده
اگر مر علم و طاعت را تو جان و تن نپردازی .
|| به انجام رسانیدن . به اتمام رسانیدن .کامل کردن . اِتمام . اِکمال . تمام کردن . بآخر رسانیدن . اَنجامیدن . بانتها رسانیدن . اِنفاد. انجام کردن . ترتیب دادن . بپایان بردن . سپری کردن : این کتاب بپرداختم ؛ این کتاب به انجام رسانیدم : چون انوشیروان بپادشاهی بنشست بفرمود که آن مساحت که قباد وصیت کرده بود تمام کنند تا خراج نهند و ده یک برخیزد و رعیت را منفعتی بود پس آن مساحت را تمام کردند و جریده ٔ آن بپرداختند بعدد زمین های آبادان که در پارس و عراق بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
یکی در ز آهن بر او ساخته
مهندس بر آن گونه پرداخته .
برفتند و چندی زره ساختند
سلاحش یکایک بپرداختند.
این عهدنامه را بر این جمله بپرداخت و نزدیک منوچهر فرستاد [ مسعود ] . (تاریخ بیهقی ). و بنده ملطفه ای پرداخته بود مختصر این شرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی ). خواجه احمد بفرمود تا اسبان به غلامان بازدادند و بنده ملطفه پرداخته بود. (تاریخ بیهقی ). بخلیفه و وزیر خلیفه نامه ها استادم بپرداخت . (تاریخ بیهقی ). و بعد از آن آنچه از صامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت . (تاریخ بیهقی ). و یک هفته آنجا مقام کردند تا این شغل پرداختند پس بازگشت . (تاریخ بیهقی ). و ملحق گردانید او را به پدران او که خلفاء راشدین بودند که رحمتهای خدای تعالی بر ایشان باد به روشی که لازم ساخته بر هر زنده ای که او را ساخته و پرداخته . (تاریخ بیهقی ).
مر این نامه را من بپرداختم
چنان کز ره نظم بشناختم .
که من چون شد این نامه پرداخته
برفتم سپه رزم را ساخته .
شنیدم که زاوُل بپرداخته است
بشهری است کانرا کنون ساخته است .
چو شمعون بپرداخت این داستان
زبان را گره زد هم اندر زمان .
چو کاری که فرموده بد ساختند
ببستند رحل و بپرداختند.
بدان فربهان لاغران تاختند
بخوردندشان پاک و پرداختند.
زان شعر کایچ خامه نپردازد
کانرا به یک نشست بپردازم .
و غسل او پرداختند همان روز و بعضی گویند بعد سه روز. (مجمل التواریخ والقصص ).
بگفت کز همه اتباع من کسی چو تو نیست
شگرف کاری پرداختی عظیم عظیم .
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آنرا بنظر بصیرت بیند... و کارها بر قضیت عقل پردازد. (کلیله و دمنه ). و در میان دزج و قاسم آباد کوشکی بنا فرمود و به یک ماه بپرداخت . (راحةالصدور راوندی ). و درین معنی باشباع واختصار کتب ساخته اند و مجلدات پرداخته . (راحةالصدورراوندی ).
چو این کاخ دولت بپرداختم
برو دَه دَر از تربیت ساختم .
|| واگذار کردن :
خویشتن دار تو کامروز جهان دیوان راست
چند گه منبر و محراب بدیشان پرداز.
گفت من برای این سر فصول مشبع پرداخته بودم . (کلیه و دمنه ). و یک باب که بر ذکر حال برزویه ٔ طبیب مقصور است و به بزرجمهر منسوب هرچه موجزتر پرداخته شود. (کلیله و دمنه ). و میاجق درین حال با ملاحده مکیده ای میساخت ایشان را چنان نمود که مرا بخوارزم راه نیست و ازبک بلشکرگاه بغداد پیوست ازیشان نیز بخوف میباشم میخواهم که با شما عهدی باشد که در میان شما امان یابم ایشان این سخن بخوردند و دیهی با او پرداختند و جمعی از سران امرای ایشان پیش وی میبودند چو گستاخ شد ایشان را غافل کرد و بکشت و دیگر خلقی را در آن ولایت بکشت . (راحةالصدور راوندی ص 390 - 389). آورده اند که عابد بشهر اندرآمد و بستان سرای خاص ملک را بدو بپرداختند مقامی دلگشای روان آسای . (گلستان ).
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت .
|| مشغول گردانیدن :
شاد باش ای وزیر فرخ پی
دل بشادی و خرمی پرداز.
- پرداختن کسی را و بپرداختن از کسی و روی زمین را از کسی پرداختن و پرداختن جای کسی را ؛ او را کشتن . کشتن او را. بقتل آوردن او را : پس خدای تعالی بفرمود مر پیغمبر را که تا جهودان بنی قریظه را نپردازی منشین که ایشان دشمن خدای و رسولند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
سوم شب چو برزد سر از کوه ماه
ز سیماه برزین بپرداخت شاه
بزندان دژ آگاه او را بکشت
نبودش جز از رنج و نفرین بمشت .
کنون چون از ایرج بپرداختند [ سلم و تور ]
بخون منوچهر برساختند.
از آن بدکنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین .
بدو گفت هرمز که فرمان گزین
ز خسرو بپرداز روی زمین .
بجوئی بسی یار برنا و پیر
جهان را بپردازی از اردشیر.
بسوی حصار دژ آورد پای
در آن راه از او کس نپرداخت جای .
سخن چون بسالار توران [ افراسیاب ] رسید
سپاهی ز جنگ آوران برگزید...
بدو [ سالار ترکان ] گفت بردار شمشیر کین
وزیشان [ ایرانیان ] بپرداز روی زمین .
هم از بهر نام و هم از بهر کین
ز ترکان بپرداز روی زمین .
خبر شد بخسرو کزان هردوان
بپرداخت برزو یکی پهلوان .
زمین را بپردازد از دشمنان
شود ا یمن از رنج اهریمنان .
از آن روزبانان و مردم کشان
گرفته دو مرد جوان را کشان ...
از آن دو یکی را بپرداختند
جز آن چاره ای نیز نشناختند.
سرانجام سنگی بینداختند
جهان را ز پهلو بپرداختند.
بگردان ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان .
ببر همچنین بند بر دست و پای
هم اندر زمان زو بپرداز جای .
پسر گفت کای باب فرخنده رای
چو دشمن کنی زو بپرداز جای .
عنان را بتندی یکی بر گرای
بروتیز از ایشان بپرداز جای .
نکوشید با او سپهدار سام
نپرداخت او را چرا از کنام .
چو پیدا نیاری بدش کینه جوی
نهانی بدار و بپرداز از اوی .
|| حاضر کردن . آماده کردن . مهیا کردن . ترتیب دادن . آمادن . فراهم کردن . تهیه کردن . مرتب گردانیدن . خالی ، تخلیه کردن :
در آن کاخ جائی بپرداختش
بنزدیکی خویش بنشاختش .
فرستاده از پیش افراسیاب
بچین اندر آمد بهنگام خواب
سرافراز فغفور بنواختش
یکی خرّم ایوان بپرداختش .
یکی خرم ایوان بپرداختند
همه هرچه بایست برساختند.
چو نان خورده شد کار می ساختند
سبک مایه جائی بپرداختند
سبک باغبان می بشاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد.
بسی آفرین کرد بر خانگی
بدو گفت بس کن ز بیگانگی
گرانمایه را جایگه ساختند
دو ایوان خرم بپرداختند.
چو جای بزرگی بپرداختند
کرا بود شایسته بنشاختند.
برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها باندازه پرداختند.
بازگشت به سرای بوالفضل میکائیل که از برای وی پرداخته بود. (تاریخ بیهقی ).
پس از نامه آئین ره ساختند
بروز سوم برگ پرداختند
سیم روز چون کاروان رفت خواست
جهاندیده یعقوب برپای خاست .
و بقصری فرود آمد که نو ساخته بودند در بغداد و بیاراسته بودند بفرشهای بزرگوار... و او سخت عظیم خُرم بود بدان عمارت و جای که درین وقت تمام پرداخته بود. (مجمل التواریخ والقصص ). روزی جماعتی از ندما او را [ امیر منصوربن نوح بن منصور را ]گفتند چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی . (لباب الالباب ).
|| قضی و قضا؛ پرداختن . (منتهی الارب ). || عمارت کردن . ساختن . تمام کردن ِ بنائی :
بهشت آئین سرائی رابپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین بالکانه .
یکی قبه پرداخت اندر سرای
چو دولت روانپرور و جان فزای .
|| گرفتن . ربودن . (برهان ) (جهانگیری ) :
چو دیوانگان چاره ای ساختم
کزان در کلوخی نپرداختم .
|| نواختن ساز. (برهان ) (غیاث اللغات ). خواندن نغمه . (برهان ). || بس کردن :
زمانی بخوان دستها آختند
بخوردند یک لخت و پرداختند.
|| خوردن بتمام :
خریدی کرنج و خورش ساختی
ببردی و کرم [کرم ِ هفت واد] آن بپرداختی .
لویدی که بخش علف ساختی
پراکنده کرم آن بپرداختی .
|| رفع نمودن . (برهان ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). برداشتن . (برهان ) (جهانگیری ) :
حجاب سیاست بپرداختند
ز بیگانگان خانه پرداختند.
|| مقیدشدن . (جهانگیری ). مقید گردیدن . || با کسی درساختن . (برهان ). || تمام شدن . (برهان ) (غیاث اللغات ). بآخر رسیدن . (جهانگیری ) (برهان ). آخررسیدن . (غیاث اللغات ). به انجام رسیدن :
دوست اگر همدمیی ساختی
عمر باین روز نپرداختی .
|| آراستن . زینت دادن . || شرح دادن . توضیح دادن :
قصه ٔ خویش چند پردازم
به کریمی که صورت کرم است .
|| رای زدن . انداختن :
ز هرگونه گفتیم و پرداختیم
سرانجام یکسر بدین ساختیم .
|| برگرفتن :
چو خورشید برزد سر از کوهسار
سواران توران ببستند بار...
همه یکسره جنگ را ساخته
دل از بوم و از جای پرداخته .
|| پرداختن فلزی ؛ جلا دادن . صیقل دادن . صَقل . پرداخت کردن . صیقلی کردن . لغزنده و تابان کردن .پاک کردن . به برق انداختن . روشن کردن . مجلی و سخت صیقلی کردن . زنگ بردن . زنگ زدودن .
|| منصرف گردانیدن :
همیشه به یزدان پرستی گرای
بپرداز دل زین سپنجی سرای .
- لب پرداختن ؛ سخن نگفتن :
بدو گفت قیدافه از داوری
لبت را بپرداز کاسکندری .
|| بقبض دادن . اقباض کردن : صد تومان به او پرداختم . || درست کردن چیزی . (رشیدی ). || ترک دادن . (برهان ). || ترک کردن . (غیاث اللغات ). || دور شدن . جدا شدن :
نبودی جدا [ شاپور ]یکزمان ز اردشیر
ورا همچو دستور بود و وزیر
نپرداختی شاه از او روز جنگ
بشادی نبودیش جای درنگ .
|| برانگیختن . (برهان ).
- جای بپرداختن ؛ مردن . درگذشتن .
- خانه پرداختن ، جای بپرداختن ؛ مردن . درگذشتن .
- سخن پرداختن ؛ سخن گفتن . زبان آوری کردن :
به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگند
که نیست همچو منی شاعری سخن پرداز.
- امثال :
از ما بدگر گنده بروتی پرداز .
سخن چو گفته شد آن به که دل بپردازی .
کار زمین را ساختی که به آسمان پرداختی .
رجوع به امثال و حکم و رجوع به پردختن و پرداختن شود.
- پرداختن خانه ای یا خنوری ؛خالی و تهی کردن آن : چون سلیمان را بشستند و کفن کردند عمر بر وی نماز کرد چون بگور کردندش اسبان و ستوران خلافت بنزدیک او آوردند و گفتند هرکدام که خواهی برنشین گفت ستور خویش را خواهم و برنشست مردمان گفتند بدارالخلافه شو گفت امروز آنجا عیال سلیمان است و مرا خانه ٔ خویش کفایت است تا ایشان آنرا پردازند و او بخانه ٔ خویش آمد و همی بود تا آن سرای بپرداختند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
اگر پادشا چاره ای سازدی
کز آن غم دل ما بپردازدی .
سپه کرده و جنگ را ساخته
دل ازمهر جمشید پرداخته .
دل از داوری ها بپرداختند
به آئین یکی جشن نو ساختند.
همه هرچه دید اندر او چارپای
بیفکند وزیشان بپرداخت جای .
یکی بانگ بشنید کای شهریار
بسر بردی اندر جهان روزگار
بسی تخت شاهان بپرداختی
سرت را بگردون برافراختی .
بپرداخت ایران و شد سوی چین
جهان شد پر از داد و پرآفرین .
چو جائی ز دشمن بپرداختی
دگر بدکنش سر برافراختی .
چو تو پشت دشمن ببینی بچیز
میاز و مپرداز هم جای نیز.
توانی مگر چاره ای ساختن
از او کشور هند پرداختن .
سپاه از پس او همی تاختند
بیابان ز گوران بپرداختند.
سراپرده و خیمه ها ساختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.
بگردان ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان .
سر بابت از مغز پرداختند
مر آن اژدها را خورش ساختند.
همان بدره و برده و چارپای
براندیشم آرم شمارش بجای
ببخشم که من راه را ساختم
وزین تیرگی دل بپرداختم .
برآهیخت شمشیر کین پیلتن
ز دیوان بپرداخت آن انجمن .
تن من مپرداز خیره ز جان
بیابی ز من هرچه پرسی نشان .
از اندیشه من دل بپرداختم
سخن هرچه دانستم انداختم .
بهر سو سواران همی تاختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.
سزاوار او جایگه ساختند
یکی خرم ایوان بپرداختند
ببردند چیزی که شایسته بود
همان پیش پرموده بایسته بود.
از آن بدکنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین .
که تا هر سوئی شهرها ساختند
برین نیز گنجی بپرداختند.
گزین کرد از ایشان ده و دو هزار
سواران اسب افکن و نامدار
بر ایشان بپرداخت گنج درم
نکرد ایچ دل را ببخشش دژم .
چو فرمان او در جهان گشت فاش
به چربی بپرداخت گاه از بلاش
بدو گفت شاهی نرانی همی
بدان را ز نیکان ندانی همی .
یکی جادوئی بایدت ساختن
زمانه ز مهبود پرداختن .
بپرداختم تخت ز افراسیاب
وزین پس نه آرام جویم نه خواب .
ز چین و ختن هدیه ها ساختند
بر آن کار گنجی بپرداختند.
بخون نیز پیوستگی ساختم
دل از کین ایران بپرداختم .
بهر سو یکی جشنگه ساختند
دل از کین و نفرین بپرداختند.
چو زینسان بچنگ آمدش بارگی
دل از غم بپرداخت یکبارگی .
بپردازم آمل نیایم بجنگ
سرم را ز نام اندرآرم بننگ .
دو بهره ز شب شاه فرخنده دین
زبان را نپرداختی ز آفرین .
نخواهدترا ماندن جاودان
بپرداز دل را ز کار بدان .
بباید یکی تاختن ساختن
جهان از فرستاده پرداختن .
چو از کین او دل بپرداختم
کنون جنگ و کین ترا ساختم .
چو آگاه شد باربدزانکه شاه
بپرداخت بی رأی و بی کام گاه .
بدو گفت پرداختن دل سزاست
بپرداز و برگوی هرچت هواست .
که ایران بپرداز و بیشی مجوی
سر ما شد از تو پر از گفتگوی .
چو از چاره دلها بپرداختند
فرستاده را پیش بنشاختند.
اگر رأی بیند جهان پهلوان
بپردازد ایران ز ترکان گوان .
بپرداخت سغد و سمرقند و چاچ
بقاچار باشی فرستاد تاج .
یکی چاره باید کنون ساختن
دل و جانم از رنج پرداختن .
بشادی بباش و بنیکی بمان
ز خوشی مپرداز دل یکزمان .
وزان پس چو خاقان بپرداخت دل
ز خون شد همه کشور چین چو گل .
چو کشور سراسر بپرداختند
گروگان و آن هدیه ها ساختند.
کجا من چمانیدمی باد پای
بپرداختی شیر درّنده جای .
از اندیشه ٔ بد بپرداز دل
برافروز تاج و برافراز دل .
بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی .
و دیگر از ایران زمین هرچه هست
که آن شهرها را تو داری بدست
بپردازی و خود به توران شوی
ز جنگ و ز کین آوران بغنوی .
بباید شما را کنون تاختن
سر چاه از این سنگ پرداختن .
بپردازم از اژدها جشنگاه
چو شبگیر ما را نمایند راه .
نویسنده ٔ نامه را خواند شاه
بینداخت تاج و بپرداخت گاه .
بیابان از ایشان بپرداختند
که از هر سویی تاختن ساختند.
سپاه دو کشور همه شد تباه
گه آمد که پردازی این کینه گاه .
وزان سو که اشکش بشد همچنین
بپردازم اکنون سراسر زمین .
بپرداز توران و برکش بچاچ
ببر تخت ساج و برافراز تاج .
تو آن شاهی که گیتی را ز بدخواهان بپردازی
بتیغ و تیر خان و مان بدخواهان براندازی .
بامدادان همه کهسار پر از وحشی بود
شامگاهان همه پرداخته بودی کهسار.
کاخها بینم پرداخته از محتشمان
همه یکسر زرَبض برده بشارستان بار.
شهان خزانه نهند او خزانه پردازد
نه زانکه دستگهش لاغر است و دخل نزار.
بیشه ها یکسره پرداخته از شیر و ز ببر
قلعه ها از درم بسته و صندوق گهر.
گورخران میمنه ها ساختند
زاغان گلزار بپرداختند.
دل سنگین من گوئی که خان است
بخان اندر ز مهرت کاروان است
اگر ایشان نپردازند خان را
نباشد جای دیگر کاروان را.
بپردازم ز سه رسوا جهان را
ز ننگ هر سه بزدایم روان را.
ز مردم وی آن شهر پرداخته ست
نشیمن بغاری درون ساخته ست .
کجا باره ز انبه بپرداختند
خم پنجه در باره انداختند.
بپرداخت دیوار ز انبوه مرد
فرو زد بباره درفش نبرد.
گرفتند گردان به کین ساختن
جهان از یلان گشت پرداختن .
حصار و طلسمی چنین ساختم
بسی گوهر و گنج پرداختم .
چو کاری برآید بی اندوه و رنج
چه باید ترا رنج و پرداخت گنج .
ز مردم بپرداخت این بوم و مرز
هم از چارپای و هم از کشت ورز.
سوم پند شهری که نو ساختی
به رنجش بسی گنج پرداختی .
برافروخت افریقی از کین و خشم
بپرداخت دل بر فرسته ز چشم .
چو اسباط را برگ شد ساخته
روانشان شد از رنج پرداخته .
تواند مگر چاره ای ساختن
دلت را ز تیمارپرداختن .
دل از کار یوسف بپرداز پاک
مکن خویشتن را بعشقش هلاک .
بفرمان یزدان رسول خدای
بُنه برگرفت و بپرداخت جای .
چو آیی در نماز از پرده ٔ راز
دل خود را ز هر باطل بپرداز.
تیغ بینداز از آنکه تیغ توبخت است
گنج بپرداز از آنکه گنج تو کان است .
قفس از طوطی جان بپرداخت . (قصص الانبیاء). پیغامبر علیه السلام به مکه رفت و نگذاشتند حج کردن . بر آن صلح افتاد که دیگر سال بازآید و سه روز مکه بپردازند تا پیغمبر علیه السلام حج بکند. (مجمل التواریخ والقصص ).
زادگان چون رحم بپردازند
سفر مرگ خویش را سازند.
کبکنجیر بیامد چون خرگوش را در خانه ٔ خود دید رنجوردل گشت و گفت جای بپرداز که آن مسکن من است . (کلیله و دمنه ).
دلت از هر غم و اندوه بپرداخته باد
که دل ما را زین انده و غم پردازی .
و چون یمن و شام و عرب تمام از اهل ردّه بپرداخت ... عمربن الخطاب را... برگزید و نیابت ... بدو سپرد. (راحةالصدور راوندی ). سخن چو گفته شد آن به که دل بپردازد.
کیفیت پرداختن قلاع و استخلاص تمامت آن ولایات روشن شود. (جهانگشای جوینی ). خانه بپرداخت و هراسان و بی آرام در گوشه ای گریخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
ای در غم جامه و زر و آز و نیاز
افتاده ببازار جهان در تک و تاز
کار دگرت نیست بجز خوش خوردن
گه مزبله پر می کن و گه میپرداز.
درداد ندا که ای ز ما مانده ٔ باز
برخیز ز پیش و خانه با ما پرداز.
یکی از لوازم صحبت آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی . (گلستان ).
کیسه ٔ سیم و زرت پاک بباید پرداخت
زین طمعها که تو از سیم بران میداری .
من دل خویش بپرداختم . (آثارالوزراء عقیلی ). و پرداختن را بدین معنی معمولاً گاه با، از، بر، به ، و گاه بی اعانت هیچیک از این حروف آورده اند.
- پرداختن جای ،خانه ، خرگه ، ایوان (و نظایر آن ) ؛ خلوت کردن آن . خالی کردن آن . بشدن از آن . خانه از غیر پرداختن :
بیامد بپرداخت شاپور جای
همی بود مهتر به پیشش بپای
بدو گفت کاین دختر خوبچهر
بمن ده گوا کن برین بر سپهر.
بتان جامه و چنگ برساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند.
پرستیدن ایزد آمدش رای
بینداخت تاج و بپرداخت جای .
نشستنگه ورود و می ساختند
ز بیگانه خرگه بپرداختند.
جهاندیده خاقان بپرداخت جای
بیامد بر تخت او رهنمای .
وزین روی قیصر بپرداخت جای
پراندیشه بنشست با رهنمای .
چو با پهلوان کار برساختند
ز بیگانه خانه بپرداختند.
سراپرده پرداخت از انجمن
خود و تور بنشست با رای زن .
بدان مجلس اندر یکی جام بود
نبشته بر او نام بهرام بود
بفرمود [ پرویز ] تا جام انداختند
بر آن هر کسی دل بپرداختند.
ز بیگانه خیمه بپرداختند
نویسنده را پیش بنشاختند.
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته
دو شاه دو کشور نشسته به راز...
ز بیگانه ایوان بپرداختند
فرستادگان پیش او تاختند.
چو سازندگان شمع وی ساختند
ز بیگانه ایوان بپرداختند
نشستند کردوی و خسرو بهم
همی گفت خسرو ز هر بیش و کم .
بگرگین میلاد گفت اندرآی
وگرنه بیک سو بپرداز جای .
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه .
- پرداحتن از... ؛ فارغ گذاشتن از. فارغ گردانیدن از. آسوده کردن از :
دو بهره ز شب شاه فرخنده دین
زبان را نپرداختی ز آفرین .
یکی چاره باید کنون ساختن
دل و جان از این رنج پرداختن .
اگر کرگدن پیشت آید بجنگ
بپردازی او را ز شغل بدن .
چون امیرناصرالدین خاطر از کار قصدار پرداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- || فارغ شدن . تفرغ . (دهار) (زوزنی ). فراغ . بپایان رسانیدن . فراغت یافتن . فراغت از. فراغ از. آسوده شدن از. آسودن از : و چون از کار او بپرداخت ... وهرگاه که با زنان بخفتی یا بمزاح شدی آن انگشتری بدان زن دادی [ یعنی سلیمان بزن خود جراده نام انگشتری را که نام بزرگ خدای بر آن نقش بود ] از هیبت خدای عز و جل پس چون سلیمان بپرداختی انگشتری بازستدی . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). چون قتیبه از کار خوارزم بپرداخت خواست که بحرب سغد و سمرقند شود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). مهلب ابن ابی صفره چون از حرب ازارقه بپرداخت بنزدیک حجاج آمد و حجاج او را و فرزندانش را بنواخت و خلعت داد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). دل هرمز بی غم گشت و ملک روم بصلح بازگشت و سپاه خزر باخزران شدند و هرمز از دشمن بپرداخت پس مهتران ملک را گرد کرد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). ابوالعباس چون از کشتن بنی امیه بپرداخت ابوجعفر برادر خود را بحرب یزیدبن هبیره فرستاد. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).پس مردمان مدینه گرد آمدند و خندقی کندند بیست ارش پهنا و هر چهل ارش به ده مرد دادند و هر روز پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم آنجا آمدی و قبه برزدندی از برای او تا آنجا بنشستی و مردم کار بهتر کردندی چون یکماه شد از آن پرداخته بودند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).چون هرثمه از کار علی بپرداخت کار رافع بسمرقند قوی شده بود و همه ماوراءالنهر با او یکی شده . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
چو پرداخت از نامه دستور شاه
بپیش همه مهتران سپاه .
چو از کار لهراسب پرداخت شاه
از آن پس نگه کرد کار سپاه .
پرستنده ٔ کرم بد شست مرد
نپرداختی یکتن از کار کرد.
چو از کین و نفرین بپرداخت شاه [ پرویز ]
بدانش یکی دیگر آورد راه .
زواره یکی سخت سوگند خورد
فروریخت از دیدگان آب زرد
کزین پس نه نخجیر جویم نه خواب
نپردازم از کین افراسیاب .
به سه روز تا شب گذشته سه پاس
کنیزک نپرداخت از اخترشناس .
سوم روز از شب گذشته سه پاس
کنیزک بپرداخت ز اخترشناس .
چو موبد بپرداخت از سوگ شاه
نهاد آن کئی نامه در پیشگاه .
جهانجوی [ اسفندیار ] پیش جهان آفرین
بمالید چندی رخ اندر زمین ...
وزآن پس چو پرداخت از آفرین
جهان پهلوان خسرو پاکدین
بدان بیشه اندر سراپرده زد
نهادند خوان را چنان چون سزد.
اگرچه فراوان کشیدیم رنج
نه شان پیل ماندیم از آن پس نه گنج
بنوّی یکی گنج بنهاد شاه
توانگر شد آشفته شد بر سپاه ...
شهنشاه را کارها ساخته ست
وزین کار بیرنج پرداخته ست .
از آن کشتگان چون بپرداختند
همه رزمگه دخمه ها ساختند.
تهمتن چو پرداخت از کار اوی [ سودابه ]
دلش تیزتر شد ز آزار اوی .
جوان با کنیزک چو باد دمان
نپرداخت از تاختن یک زمان .
چو از آفرینش بپرداختند
نوندی ز ساری برون تاختند.
چو از جنگ نیزه بپرداختند
بگرز گران گردن افراختند.
به پیش سپاه اندر انداختند
ز پیکار ترکان بپرداختند.
چو از خوان خسرو بپرداختند
بتخت دگر جای می ساختند.
بپیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.
همیشه به یزدان پرستی گرای
بپرداز دل زین سپنجی سرای .
چو شد کار لشکر همه ساخته
وزیشان دل شاه پرداخته .
چو از جنگ چوبینه پرداختم
نخستین بکین پدر تاختم .
ز فرخویدنش چون بپرداختی
چو گل جایگاه از چمن ساختی .
افشین ... از جنگ بابک خرم دین چون بپرداخت ... ببغداد رسید. (تاریخ بیهقی ). و [ فضل بن ربیع ] بدان موضع که عبداﷲ طاهر معین گردانیده بود بیارامیدتا عبداﷲ طاهر از خدمت حضرت خلافت بپرداخت . (تاریخ بیهقی ). نماز پیشین کرده از این عرض بپرداختند. (تاریخ بیهقی ). چون از این فصل بپرداختم به فصل دیگر آغازکنم . (تاریخ بیهقی ). چون از اخبار و تواریخ ... امرای خراسان بپرداختیم اکنون ... (از زین الاخبار گردیزی ).
میان سپاهت هر آن کز مهان
بترسی از او آشکار و نهان
چو پیدا نیاری بدش کینه جوی
نهانی بدار و بپرداز از اوی .
چو گشتندی از کار پرداخته
بدندی زنان دیگها ساخته .
بتیغ از یکی تا بپرداختی
بنیزه سرش بر مه انداختی .
چو از داد پرداختی راد باش
وزین هر دو پیوسته دلشاد باش .
نخست از تو خواهیم پرداختن
پس آنگه به فغفور چین تاختن .
ز تیر و کمان چون بپرداختند
بنوی ز می کار برساختند.
زمانی بخوان دستها آختند
بخوردند یک لخت و پرداختند.
و این مرغ با مار جنگ میکرد چون از کار خود بپرداخت آنرا برداشت و نزد فرزندان برد. (قصص الانبیاء). برگ مرگ بساز و از سرای عاریت بپرداز تا بجوار ما رسی . (قصص الانبیاء). پس ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام بپرداختند از خانه و خلق را بحج خواندند. (مجمل التواریخ والقصص ). چون از کار جمشید بپرداختند. (مجمل التواریخ والقصص ). چون موبد موبدان از آفرین بپرداختی پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمتها پیش آوردندی . (نوروزنامه ). از تقریر شکر و ثنا... بپرداختند. (کلیله و دمنه ). چون دمنه از اغرای شیر بپرداخت . (کلیله و دمنه ).
هزار عاشق داری و من هزار و یکم
بمن نیائی تا زان همه نپردازی .
سلطان چون از چندال بپرداخت و او را آواره گردانید روی بچندرای نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان بدیشان التفاتی ننمود تا خاطر از کار ایشان بپرداخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). چون ازین مهمات پرداخت امیر رضی ابوالقاسم نوح بن منصورسامانی پادشاه خراسان بدو استعانت کرد و مدد خواست .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
از خواندن نامه چون بپرداخت
تعویذ گلوی خویشتن ساخت .
وربیع خُثیم گوید برفتم تا اویس را ببینم ، در نماز بامداد بود چون فارغ شد گفتم صبر کنم تا از تسبیح بازپردازد، درنگی کردم همچنان از جای برنخاست تا نماز پیشین بگزارد و نماز دیگر بکرد، حاصل سه شبانه روز از نماز نپرداخت و هیچ نخفت و هیچ نخورد. (تذکرةالاولیاءعطار). یکی از صلحای لبنان ... بجامع دمشق بر کنار برکه ٔ کلاسه طهارت همی ساخت پایش بلغزید و بحوض درافتاد... چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت ... (گلستان )...
- پرداختن تن از جان ؛ کشتن :
تن من مپرداز خیره ز جان
بیابی ز من هر چه پرسی نشان .
- پرداختن به چیزی ، با چیزی ، از چیزی به چیزی ، بر چیزی ؛ اشتغال ورزیدن به . مشغول شدن با. توجه به . اشتغال به . مشغول شدن به . متوجه شدن به . ملتفت او (آن ) شدن . توجه کردن به . توجه به چیزی نمودن . (رشیدی ). توجه نمودن . مشغول شدن . (برهان ). التفات . اعتناء :
بدین داستان من سخن ساختم
دگر بر سیاوش بپرداختم .
شب و روز یکسر همی تاختند
بخواب وبخوردن نپرداختند.
همه شب همی جنگ را ساختند
بخواب و بخوردن نپرداختند.
بجنگ زمین سر بسر تاختی
کنون بآسمان نیز پرداختی .
بپردازم آنگه بکار جهان
بکوشم بدو آشکار و نهان .
خور خویش از آن آسیا ساختی
بکار دگر زان نپرداختی .
همانا بتو کس نپردازدی
که با تو بدانگه بدی سازدی .
بپردازم آنگه بکار جهان
بکوشم بداد آشکار و نهان .
برآراست بر هر سوئی [ افراسیاب ] تاختن
نبود ایچ هنگام پرداختن [ یعنی پرداختن ایرانیان بدو بواسطه ٔ قحط و تنگی در ایران ] .
اندر آن کشورکو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز بسور از ماتم .
ز گمرهی بره آیم چو باز پردازم
بمدح خواجه ٔ سید وزیر زاده ٔ شاه .
اگر توقف کردمی تا ایشان بدین شغل پردازند بودی که نپرداختندی . (تاریخ بیهقی ). [ ارسطاطالیس ] گفت مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا بیکدیگر مشغول شوند و به روم و یونان نپردازند. (تاریخ بیهقی ).
نپردازی به راز ایزدی تو
که زیر بند جهل و بار آزی .
نپردازد بکار تو تن و جان فریبنده
اگر مر علم و طاعت را تو جان و تن نپردازی .
که زد پرگار این گنبد که پرداخت
بهفت و دو ده بخش مدوّر.
گفت ای پیغمبر خدا من از نظاره ٔ خدای تعالی بتو ننگریستم و نمیپردازم . (قصص الانبیاء). و دیگر آنکه عمر من یکساعت است آن نفس بنظاره ٔ تو نتوانم پرداخت . (قصص الانبیاء).
از ما بدگر گنده بروتی پرداز.
گر همی من بخود نپردازم
از بلای زمانه ٔ ریمن .
چند باشی باین و آن مشغول
شرم دار و بخویشتن پرداز.
[ اسکندر ] به هر جایگاهی پادشاهی بنشاند اندر ایران ... تا کس برومیان نپردازد بکینه خواستن . (مجمل التواریخ والقصص ). پس از مردن معتضد و اضطراب کسی بدو [ به عمروبن اللیث در محبس ] نپرداخت بعد آن از هفته ای که یادشان آمد بتاختند او را مرده یافتند. (مجمل التواریخ والقصص ).
تا هوی و هوس شعار تواند
امل و حرص یار غار تواند
زین حریفان بکس نپردازی
خود بخود یک نفس نپردازی .
حور با تو چگونه پردازد
حور باگنده پیر کی سازد.
هر که در تبت شود همیشه خندان و گشاده بود تا که از آنجا بیرون آید چنانک بهیچ مصلحت خویش نپردازد وتفکر نکند. (تاریخ بیهق ).
منکه به این آینه پرداختم
آینه ٔ دیده درانداختم .
همه روز اتفاق می سازم
که به شب با خدای پردازم .
گه اندر نعمتی مغرور و غافل
گه اندر تنگدستی خسته و ریش
چو در سرّا و ضرّا کارت این است
ندانم کی بحق پردازی از خویش .
یکی پند گیرد یکی ناپسند
نپردازد از حرف گیری به پند.
روز رستاخیز کآنجا کس نپردازد بکس
من نپردازم بهیچ از گفتگوی یار خویش .
شبی چنین در هفت آسمان برحمت باز
ز خویشتن نفسی ای پسر بحق پرداز.
منجم ... غزنوی گفت من دانستم که از دو بیرون نباشد یا آن لشکر شکسته شود یا این لشکر اگر آن لشکر شکسته شود تشریف یابم و اگر این لشکر شکسته شود که بمن پردازد؟. (چهارمقاله ). اسباب معیشت ساخته و باوراد عبادت پرداخته . (گلستان ). وقتی چنین که شنیدی بجبرئیل و میکائیل نپرداختی و دگرباره با حفصه و زینب درساختی . (گلستان ).
عافیت سایه بر وی اندازد
که ز خود با کسی نپردازد.
|| صرف کردن :
نپردازد بکار تو تن و جان فریبنده
اگر مر علم و طاعت را تو جان و تن نپردازی .
|| به انجام رسانیدن . به اتمام رسانیدن .کامل کردن . اِتمام . اِکمال . تمام کردن . بآخر رسانیدن . اَنجامیدن . بانتها رسانیدن . اِنفاد. انجام کردن . ترتیب دادن . بپایان بردن . سپری کردن : این کتاب بپرداختم ؛ این کتاب به انجام رسانیدم : چون انوشیروان بپادشاهی بنشست بفرمود که آن مساحت که قباد وصیت کرده بود تمام کنند تا خراج نهند و ده یک برخیزد و رعیت را منفعتی بود پس آن مساحت را تمام کردند و جریده ٔ آن بپرداختند بعدد زمین های آبادان که در پارس و عراق بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
یکی در ز آهن بر او ساخته
مهندس بر آن گونه پرداخته .
برفتند و چندی زره ساختند
سلاحش یکایک بپرداختند.
این عهدنامه را بر این جمله بپرداخت و نزدیک منوچهر فرستاد [ مسعود ] . (تاریخ بیهقی ). و بنده ملطفه ای پرداخته بود مختصر این شرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی ). خواجه احمد بفرمود تا اسبان به غلامان بازدادند و بنده ملطفه پرداخته بود. (تاریخ بیهقی ). بخلیفه و وزیر خلیفه نامه ها استادم بپرداخت . (تاریخ بیهقی ). و بعد از آن آنچه از صامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت . (تاریخ بیهقی ). و یک هفته آنجا مقام کردند تا این شغل پرداختند پس بازگشت . (تاریخ بیهقی ). و ملحق گردانید او را به پدران او که خلفاء راشدین بودند که رحمتهای خدای تعالی بر ایشان باد به روشی که لازم ساخته بر هر زنده ای که او را ساخته و پرداخته . (تاریخ بیهقی ).
مر این نامه را من بپرداختم
چنان کز ره نظم بشناختم .
که من چون شد این نامه پرداخته
برفتم سپه رزم را ساخته .
شنیدم که زاوُل بپرداخته است
بشهری است کانرا کنون ساخته است .
چو شمعون بپرداخت این داستان
زبان را گره زد هم اندر زمان .
چو کاری که فرموده بد ساختند
ببستند رحل و بپرداختند.
بدان فربهان لاغران تاختند
بخوردندشان پاک و پرداختند.
زان شعر کایچ خامه نپردازد
کانرا به یک نشست بپردازم .
و غسل او پرداختند همان روز و بعضی گویند بعد سه روز. (مجمل التواریخ والقصص ).
بگفت کز همه اتباع من کسی چو تو نیست
شگرف کاری پرداختی عظیم عظیم .
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آنرا بنظر بصیرت بیند... و کارها بر قضیت عقل پردازد. (کلیله و دمنه ). و در میان دزج و قاسم آباد کوشکی بنا فرمود و به یک ماه بپرداخت . (راحةالصدور راوندی ). و درین معنی باشباع واختصار کتب ساخته اند و مجلدات پرداخته . (راحةالصدورراوندی ).
چو این کاخ دولت بپرداختم
برو دَه دَر از تربیت ساختم .
|| واگذار کردن :
خویشتن دار تو کامروز جهان دیوان راست
چند گه منبر و محراب بدیشان پرداز.
گفت من برای این سر فصول مشبع پرداخته بودم . (کلیه و دمنه ). و یک باب که بر ذکر حال برزویه ٔ طبیب مقصور است و به بزرجمهر منسوب هرچه موجزتر پرداخته شود. (کلیله و دمنه ). و میاجق درین حال با ملاحده مکیده ای میساخت ایشان را چنان نمود که مرا بخوارزم راه نیست و ازبک بلشکرگاه بغداد پیوست ازیشان نیز بخوف میباشم میخواهم که با شما عهدی باشد که در میان شما امان یابم ایشان این سخن بخوردند و دیهی با او پرداختند و جمعی از سران امرای ایشان پیش وی میبودند چو گستاخ شد ایشان را غافل کرد و بکشت و دیگر خلقی را در آن ولایت بکشت . (راحةالصدور راوندی ص 390 - 389). آورده اند که عابد بشهر اندرآمد و بستان سرای خاص ملک را بدو بپرداختند مقامی دلگشای روان آسای . (گلستان ).
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت .
|| مشغول گردانیدن :
شاد باش ای وزیر فرخ پی
دل بشادی و خرمی پرداز.
- پرداختن کسی را و بپرداختن از کسی و روی زمین را از کسی پرداختن و پرداختن جای کسی را ؛ او را کشتن . کشتن او را. بقتل آوردن او را : پس خدای تعالی بفرمود مر پیغمبر را که تا جهودان بنی قریظه را نپردازی منشین که ایشان دشمن خدای و رسولند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
سوم شب چو برزد سر از کوه ماه
ز سیماه برزین بپرداخت شاه
بزندان دژ آگاه او را بکشت
نبودش جز از رنج و نفرین بمشت .
کنون چون از ایرج بپرداختند [ سلم و تور ]
بخون منوچهر برساختند.
از آن بدکنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین .
بدو گفت هرمز که فرمان گزین
ز خسرو بپرداز روی زمین .
بجوئی بسی یار برنا و پیر
جهان را بپردازی از اردشیر.
بسوی حصار دژ آورد پای
در آن راه از او کس نپرداخت جای .
سخن چون بسالار توران [ افراسیاب ] رسید
سپاهی ز جنگ آوران برگزید...
بدو [ سالار ترکان ] گفت بردار شمشیر کین
وزیشان [ ایرانیان ] بپرداز روی زمین .
هم از بهر نام و هم از بهر کین
ز ترکان بپرداز روی زمین .
خبر شد بخسرو کزان هردوان
بپرداخت برزو یکی پهلوان .
زمین را بپردازد از دشمنان
شود ا یمن از رنج اهریمنان .
از آن روزبانان و مردم کشان
گرفته دو مرد جوان را کشان ...
از آن دو یکی را بپرداختند
جز آن چاره ای نیز نشناختند.
سرانجام سنگی بینداختند
جهان را ز پهلو بپرداختند.
بگردان ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان .
ببر همچنین بند بر دست و پای
هم اندر زمان زو بپرداز جای .
پسر گفت کای باب فرخنده رای
چو دشمن کنی زو بپرداز جای .
عنان را بتندی یکی بر گرای
بروتیز از ایشان بپرداز جای .
نکوشید با او سپهدار سام
نپرداخت او را چرا از کنام .
چو پیدا نیاری بدش کینه جوی
نهانی بدار و بپرداز از اوی .
|| حاضر کردن . آماده کردن . مهیا کردن . ترتیب دادن . آمادن . فراهم کردن . تهیه کردن . مرتب گردانیدن . خالی ، تخلیه کردن :
در آن کاخ جائی بپرداختش
بنزدیکی خویش بنشاختش .
فرستاده از پیش افراسیاب
بچین اندر آمد بهنگام خواب
سرافراز فغفور بنواختش
یکی خرّم ایوان بپرداختش .
یکی خرم ایوان بپرداختند
همه هرچه بایست برساختند.
چو نان خورده شد کار می ساختند
سبک مایه جائی بپرداختند
سبک باغبان می بشاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد.
بسی آفرین کرد بر خانگی
بدو گفت بس کن ز بیگانگی
گرانمایه را جایگه ساختند
دو ایوان خرم بپرداختند.
چو جای بزرگی بپرداختند
کرا بود شایسته بنشاختند.
برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها باندازه پرداختند.
بازگشت به سرای بوالفضل میکائیل که از برای وی پرداخته بود. (تاریخ بیهقی ).
پس از نامه آئین ره ساختند
بروز سوم برگ پرداختند
سیم روز چون کاروان رفت خواست
جهاندیده یعقوب برپای خاست .
و بقصری فرود آمد که نو ساخته بودند در بغداد و بیاراسته بودند بفرشهای بزرگوار... و او سخت عظیم خُرم بود بدان عمارت و جای که درین وقت تمام پرداخته بود. (مجمل التواریخ والقصص ). روزی جماعتی از ندما او را [ امیر منصوربن نوح بن منصور را ]گفتند چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نپردازی . (لباب الالباب ).
|| قضی و قضا؛ پرداختن . (منتهی الارب ). || عمارت کردن . ساختن . تمام کردن ِ بنائی :
بهشت آئین سرائی رابپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین بالکانه .
یکی قبه پرداخت اندر سرای
چو دولت روانپرور و جان فزای .
|| گرفتن . ربودن . (برهان ) (جهانگیری ) :
چو دیوانگان چاره ای ساختم
کزان در کلوخی نپرداختم .
|| نواختن ساز. (برهان ) (غیاث اللغات ). خواندن نغمه . (برهان ). || بس کردن :
زمانی بخوان دستها آختند
بخوردند یک لخت و پرداختند.
|| خوردن بتمام :
خریدی کرنج و خورش ساختی
ببردی و کرم [کرم ِ هفت واد] آن بپرداختی .
لویدی که بخش علف ساختی
پراکنده کرم آن بپرداختی .
|| رفع نمودن . (برهان ) (غیاث اللغات ) (جهانگیری ). برداشتن . (برهان ) (جهانگیری ) :
حجاب سیاست بپرداختند
ز بیگانگان خانه پرداختند.
|| مقیدشدن . (جهانگیری ). مقید گردیدن . || با کسی درساختن . (برهان ). || تمام شدن . (برهان ) (غیاث اللغات ). بآخر رسیدن . (جهانگیری ) (برهان ). آخررسیدن . (غیاث اللغات ). به انجام رسیدن :
دوست اگر همدمیی ساختی
عمر باین روز نپرداختی .
|| آراستن . زینت دادن . || شرح دادن . توضیح دادن :
قصه ٔ خویش چند پردازم
به کریمی که صورت کرم است .
|| رای زدن . انداختن :
ز هرگونه گفتیم و پرداختیم
سرانجام یکسر بدین ساختیم .
|| برگرفتن :
چو خورشید برزد سر از کوهسار
سواران توران ببستند بار...
همه یکسره جنگ را ساخته
دل از بوم و از جای پرداخته .
|| پرداختن فلزی ؛ جلا دادن . صیقل دادن . صَقل . پرداخت کردن . صیقلی کردن . لغزنده و تابان کردن .پاک کردن . به برق انداختن . روشن کردن . مجلی و سخت صیقلی کردن . زنگ بردن . زنگ زدودن .
|| منصرف گردانیدن :
همیشه به یزدان پرستی گرای
بپرداز دل زین سپنجی سرای .
- لب پرداختن ؛ سخن نگفتن :
بدو گفت قیدافه از داوری
لبت را بپرداز کاسکندری .
|| بقبض دادن . اقباض کردن : صد تومان به او پرداختم . || درست کردن چیزی . (رشیدی ). || ترک دادن . (برهان ). || ترک کردن . (غیاث اللغات ). || دور شدن . جدا شدن :
نبودی جدا [ شاپور ]یکزمان ز اردشیر
ورا همچو دستور بود و وزیر
نپرداختی شاه از او روز جنگ
بشادی نبودیش جای درنگ .
|| برانگیختن . (برهان ).
- جای بپرداختن ؛ مردن . درگذشتن .
- خانه پرداختن ، جای بپرداختن ؛ مردن . درگذشتن .
- سخن پرداختن ؛ سخن گفتن . زبان آوری کردن :
به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگند
که نیست همچو منی شاعری سخن پرداز.
- امثال :
از ما بدگر گنده بروتی پرداز .
سخن چو گفته شد آن به که دل بپردازی .
کار زمین را ساختی که به آسمان پرداختی .
رجوع به امثال و حکم و رجوع به پردختن و پرداختن شود.