پرخواره
لغتنامه دهخدا
پرخواره . [ پ ُ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) پرخوار. رجوع به پرخوار شود : الیون ملک ارمنیه بود... مسلمه هبیره را فرستاد چون بنزدیک الیون آمد گفت شما احمق مردمانید گفت چرا گفت زیرا که شکم پر کنید از هرچه یابید و بدین سلیمان را خواست زیرا که او پرخواره بود. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ).
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر درنیابد کشد بار غم .
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر درنیابد کشد بار غم .