پرخوار
لغتنامه دهخدا
پرخوار. [ پ ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) پرخواره . پرخور. بسیارخوار. اَکال . شکم خواره . شکم پرست . اَکول . شِکمُو. شکم گنده . گران خوار. شکم بنده . رَزد. رَس ْ. عبدالبطن . گلوبنده . شکم پرور. طبلخوار. مقابل کم خوار :
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
و رجوع به پرخور شود.
سیه کاسه و دون و پرخوار بود
شتروار دائم به نشخوار بود.
و رجوع به پرخور شود.