پرآوازه
لغتنامه دهخدا
پرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن :
بدو رای زن گفت اکنون گذشت
ازاین کار گیتی پرآوازه گشت .
درخت کهن میوه ٔ تازه داشت
که شهر از نکوئی پرآوازه داشت .
بدو رای زن گفت اکنون گذشت
ازاین کار گیتی پرآوازه گشت .
درخت کهن میوه ٔ تازه داشت
که شهر از نکوئی پرآوازه داشت .