پذرفته
لغتنامه دهخدا
پذرفته .[ پ ِ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اقرار کرده . اعتراف کرده . (برهان ). || قبول کرده . (برهان ) : کدام زاویه است که پذرفته ٔ قوس بود. (التفهیم ).
|| مقبول . پذیرفته :
روزه پذرفته باد و فرّخ عید
که بجز فرخیش اختر نیست .
|| متعهّد. متقبل .
- پذرفته شدن ؛ پذیرفته شدن . مقبول شدن . و پذرفته شدن نیایش ؛ مستجاب و درگیر شدن آن :
بفرمان یزدان چو این گفته شد
نیایش همانا که پذرفته شد.
|| مقبول . پذیرفته :
روزه پذرفته باد و فرّخ عید
که بجز فرخیش اختر نیست .
|| متعهّد. متقبل .
- پذرفته شدن ؛ پذیرفته شدن . مقبول شدن . و پذرفته شدن نیایش ؛ مستجاب و درگیر شدن آن :
بفرمان یزدان چو این گفته شد
نیایش همانا که پذرفته شد.