پدروار
لغتنامه دهخدا
پدروار. [ پ ِ دَ ] (ق مرکب ) مانند پدر. همچون پدر :
پدروار با درد جنگ آورد
جهان بر جهانجوی تنگ آورد.
پدروارش از مادر اندر پذیر
وزین گاو نغزش بپرور بشیر.
ترا بود باید نگهبان اوی
پدروار لرزنده بر جان اوی .
سه سالش پدروار از آن گاو شیر
همی داد هشیار زنهار گیر.
والا پسر صاحب عادل که پدروار
شد بر هنر و ملک هنرمندی والی .
پدروار با درد جنگ آورد
جهان بر جهانجوی تنگ آورد.
پدروارش از مادر اندر پذیر
وزین گاو نغزش بپرور بشیر.
ترا بود باید نگهبان اوی
پدروار لرزنده بر جان اوی .
سه سالش پدروار از آن گاو شیر
همی داد هشیار زنهار گیر.
والا پسر صاحب عادل که پدروار
شد بر هنر و ملک هنرمندی والی .