پتک
لغتنامه دهخدا
پتک . [ پ ُ ] (اِ) کدین بزرگ آهنگران . (اسدی ). فطیس . خایسک بزرگ . مطراق . مطرقه . آنچه آهنگران با آن کوبند. مطرقه ای بزرگ از فولاد که آهنگران بدان پولاد و آهن تنک سازند و یا شکنند. اُمیمه . مرزبه . آهن کوب . بنچ . پَلوک . پک . کُوبن . کوبیازه . مهره . گزینه . پکوک :
آنجا که پتک باید خایسک بیهده است
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال .
برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران .
بفرمود کآهنگران آورند
مس و روی و پتک گران آورند.
نخست اندر آمد [ گیو] بگرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران .
بگشتاسب دادند پتکی گران
بر او انجمن گشته آهنگران .
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان بد و پتک آهنگران .
بیاورد جاماسب آهنگران
چو سوهان پولاد و پتک گران .
وزان پس بزد دست و گرز گران
برآورد چون پتک آهنگران .
وز آن زخم و آن گرزهای گران
چنان پتک و پولاد آهنگران .
بگردن برآورد گرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران .
تهمتن چنین داد پاسخ که نام
چه پرسی که هرگز نبینی تو کام
مرا مام من نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پتک ترگ توکرد.
یکی نامور بودبوراب نام
پسندیده آهنگری شادکام
همی کرد او نعل اسبان شاه
ورا نزد قیصر بدی دستگاه
ورا یار و شاگردبد سی و پنج
ز پتک و ز آهن رسیده برنج .
بپیچید بر زین و گرز گران
برآهیخت چون پتک آهنگران .
برآمد بزیر آن تگرگ از هوا
چنان پتک پولاد آهنگران .
در کام بامید قبول تو کند خوش
آهن الم پتک و خراشیدن سان را.
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم .
- امثال :
صد پتک زرگر یک پتک آهنگر ، نظیر، صد سوزن سوزنگریک چکش آهنگر.
آنجا که پتک باید خایسک بیهده است
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال .
برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران .
بفرمود کآهنگران آورند
مس و روی و پتک گران آورند.
نخست اندر آمد [ گیو] بگرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران .
بگشتاسب دادند پتکی گران
بر او انجمن گشته آهنگران .
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان بد و پتک آهنگران .
بیاورد جاماسب آهنگران
چو سوهان پولاد و پتک گران .
وزان پس بزد دست و گرز گران
برآورد چون پتک آهنگران .
وز آن زخم و آن گرزهای گران
چنان پتک و پولاد آهنگران .
بگردن برآورد گرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران .
تهمتن چنین داد پاسخ که نام
چه پرسی که هرگز نبینی تو کام
مرا مام من نام مرگ تو کرد
زمانه مرا پتک ترگ توکرد.
یکی نامور بودبوراب نام
پسندیده آهنگری شادکام
همی کرد او نعل اسبان شاه
ورا نزد قیصر بدی دستگاه
ورا یار و شاگردبد سی و پنج
ز پتک و ز آهن رسیده برنج .
بپیچید بر زین و گرز گران
برآهیخت چون پتک آهنگران .
برآمد بزیر آن تگرگ از هوا
چنان پتک پولاد آهنگران .
در کام بامید قبول تو کند خوش
آهن الم پتک و خراشیدن سان را.
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک
کی شودش پای بند کوره و سندان و دم .
- امثال :
صد پتک زرگر یک پتک آهنگر ، نظیر، صد سوزن سوزنگریک چکش آهنگر.