پایندان
لغتنامه دهخدا
پایندان . [ ی َ ] (اِ) پذرفتار. ضامن . کفیل . (تفلیسی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (مَج ). غریز. (کنز اللغات ). پایندانی کننده . (کنز اللغات ). زعیم . (مج ) (مهذب الاسماء). قبیل . ضمین . حمیل : گفتم اگر این مال امروز نتواند داد مهتری وثیقه و پایندان بستانم شاید؟ گفت نه . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). و اَنا به ِ زعیم ، من بآن پایندانم . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). بوم و جغد و زاغ سیاه و عکه و گنجشک این پنج مرغ پایندان شدند. (قصص الانبیاء). گفت بکن آنچه خواهی گفت پایندانی باید از مرغان که با وی هم اعتقاد بودند. (قصص الانبیاء).
که به عمر و به جاه تو شده اند
روزگار و سپهر پایندان .
در گوشه ای نشستی و دست از تجارت بداشتی گفتی پایندان ثقه است . (تذکرةالاولیاء عطار).
دل همی گفتی که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم بدم
هر که پایندان او شد وصل یار
او چه ترسد از شکست کارزار.
ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان .
مشتری صد سال دیگر در بقا
گشته پایندان مجدالدین علیست .
رزق را دست تو پایندان شد
علم را کلک تو پایندان باد.
از بهر درنگ کس جاوید در این گیتی
کی داد بگو با کس گردون چک پایندان .
|| صف ّنعال . کفش کن . پایگاه . درگاه :
ماه را در محفل خورشید من
جای اندر صف پایندان بود.
|| میانجی کننده . (برهان ). || ایلچیگری . (غیاث اللغات ). || رَهن . گرو. (جهانگیری ) || در قید کسی بودن . (برهان ). صاحب فرهنگ رشیدی این لفظ را بجای پایندان با یاء پابندان با باء موحده ٔ مفتوحه داند و گوید: «و صحیح بای موحده است بدل یای مثناة تحتیه و سامانی گوید ضامن را از آن پابندان گویند که کفالت پابند ضامن و مضمون عنه هر دوباشد و صف نعال را از آن گویند که مردم در گاه کفش کندن و پوشیدن کفش آنجا مقام کنند و پای بند شوند... اما در نسخ معتبره ٔ مثنوی مولوی پایندان به یاء دیده شد نه به بای موحده و از مردم معتبر نیز چنین شنیده شد که جهانگیری گفته و تخطئه ٔ سامانی محض بقیاس است . واﷲ اعلم .».
که به عمر و به جاه تو شده اند
روزگار و سپهر پایندان .
در گوشه ای نشستی و دست از تجارت بداشتی گفتی پایندان ثقه است . (تذکرةالاولیاء عطار).
دل همی گفتی که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم بدم
هر که پایندان او شد وصل یار
او چه ترسد از شکست کارزار.
ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان .
مشتری صد سال دیگر در بقا
گشته پایندان مجدالدین علیست .
رزق را دست تو پایندان شد
علم را کلک تو پایندان باد.
از بهر درنگ کس جاوید در این گیتی
کی داد بگو با کس گردون چک پایندان .
|| صف ّنعال . کفش کن . پایگاه . درگاه :
ماه را در محفل خورشید من
جای اندر صف پایندان بود.
|| میانجی کننده . (برهان ). || ایلچیگری . (غیاث اللغات ). || رَهن . گرو. (جهانگیری ) || در قید کسی بودن . (برهان ). صاحب فرهنگ رشیدی این لفظ را بجای پایندان با یاء پابندان با باء موحده ٔ مفتوحه داند و گوید: «و صحیح بای موحده است بدل یای مثناة تحتیه و سامانی گوید ضامن را از آن پابندان گویند که کفالت پابند ضامن و مضمون عنه هر دوباشد و صف نعال را از آن گویند که مردم در گاه کفش کندن و پوشیدن کفش آنجا مقام کنند و پای بند شوند... اما در نسخ معتبره ٔ مثنوی مولوی پایندان به یاء دیده شد نه به بای موحده و از مردم معتبر نیز چنین شنیده شد که جهانگیری گفته و تخطئه ٔ سامانی محض بقیاس است . واﷲ اعلم .».