پایدار ماندن
لغتنامه دهخدا
پایدار ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) باقی ماندن . بر قرار ماندن . ثابت ماندن :
نماند کسی در جهان پایدار
همه نام نیکو بود یادگار.
شما را خماند همان روزگار
نماند خماننده هم پایدار.
نماند کسی در جهان پایدار
همه نام نیکو بود یادگار.
شما را خماند همان روزگار
نماند خماننده هم پایدار.