پاکزاد
لغتنامه دهخدا
پاکزاد. (ن مف مرکب ) حلال زاده . از نسل پاک . از نژاد پاک . پاک گهر. پاک گوهر. پاک نژاد. مقابل ناپاک زاد، سَند، بدنژاد :
من از تخمه ٔ ایرج پاکزاد
وی از تخمه ٔ تور جادونژاد.
بزاری و سستی زبان برگشاد
چنین گفت کای خواهر پاکزاد.
من اینک پس نامه بر سان باد
بیایم بنزد تو ای پاکزاد.
بموبد چنین گفت کاین پاکزاد
نگه کن که تا از که دارد نژاد.
زبان برگشاد آنگه آواز داد
فرامرز را گفت کای پاکزاد.
تو تا باشی ای خسرو پاکزاد
مرنجان کسی را که دارد نژاد.
زواره بنزدیک رستم چو باد
برفت و بگفت ای گوپاکزاد.
برادرش چون ماه آن پاکزاد
براهیم بن صفر با فرّ و داد.
کرا کس ندانستی از بوم هند
که او پاکزاد است اگر نیز سند
...گذشتی ازو گر بدی پاکزاد
بدی در میانش ار بدی بد نژاد.
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد.
من از تخمه ٔ ایرج پاکزاد
وی از تخمه ٔ تور جادونژاد.
بزاری و سستی زبان برگشاد
چنین گفت کای خواهر پاکزاد.
من اینک پس نامه بر سان باد
بیایم بنزد تو ای پاکزاد.
بموبد چنین گفت کاین پاکزاد
نگه کن که تا از که دارد نژاد.
زبان برگشاد آنگه آواز داد
فرامرز را گفت کای پاکزاد.
تو تا باشی ای خسرو پاکزاد
مرنجان کسی را که دارد نژاد.
زواره بنزدیک رستم چو باد
برفت و بگفت ای گوپاکزاد.
برادرش چون ماه آن پاکزاد
براهیم بن صفر با فرّ و داد.
کرا کس ندانستی از بوم هند
که او پاکزاد است اگر نیز سند
...گذشتی ازو گر بدی پاکزاد
بدی در میانش ار بدی بد نژاد.
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد.