پاسنگ
لغتنامه دهخدا
پاسنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) آنچه در یک کفه ٔ ترازو نهند بجهت برابر کردن کفه ٔ دیگر. (برهان ). آنچه برای تساوی دو کفه ٔ ترازو نهند در کفه ٔ سبک . پای سنگ . پارسنگ :
عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد
اگر سپهر ترازو شود زمین پاسنگ .
خدایگانا گر برکشند حلم ترا
سپهر و چرخ بسنده نباشدش پاسنگ .
وجود خصم چه وزن آورد در آن میزان
که بوقبیس ندارد محل پاسنگی .
|| پایه ٔ ستون .
عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد
اگر سپهر ترازو شود زمین پاسنگ .
خدایگانا گر برکشند حلم ترا
سپهر و چرخ بسنده نباشدش پاسنگ .
وجود خصم چه وزن آورد در آن میزان
که بوقبیس ندارد محل پاسنگی .
|| پایه ٔ ستون .