پاداشن
لغتنامه دهخدا
پاداشن . [ ش َ ] (اِ) پاداش . پاداشت :
دهد ولی ّ ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی ترا روزگار بادافراه .
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه .
خلق را داند کرد او مهی و داند داشت
چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه .
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گرددو آهسته گاه بادافراه .
فضل و کردارهای خوب ترا
نتوان کرد هیچ پاداشن .
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه .
دوستان را ز تو همواره همین باد که هست
عزّ بی خواری و پاداشن بی بادافراه .
تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه .
عید را شادان گذار و ناطلب کرده بیاب
زایزد پاداش ده پاداشن ماه صیام .
نکند کندی وقتی که کند پاداشن
نکند تیزی وقتی که کند بادافراه .
لاجرم شاه جهان بار خدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه .
جفا باشد بعشق اندر بتر زین
که پاداشن بود مهر مرا کین .
بد و نیک راهر دو پاداشن است
خنک آنکه جانْش از خرد روشن است .
آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم
چون ببینیش در آن معدن پاداشن .
حاکم بمیان خصم و آن من
پیغمبر تست روز پاداشن .
وان را که حاسد است حسد خود بسست
اندر دل ایستاده به پاداشنش .
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه .
به باغ دولت و ملکت به بادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم .
پاداشن نیکان همه نیکی است در این ملک
چونانکه بدان را ز بدی بادافراه است .
یگانه ای که دو دستش گه عطا بدهد
هزار فایده با صدهزار پاداشن .
- || روز پاداشن ؛ یوم الجزاء. قیامت . یوم الدین :
محمّدی که محمّد که مفخر رُسُل است
کند تفاخر از او روز حشر و پاداشن .
وگر بلذّت مشغولی احتلام است آن
جُنُب ز خواب درآئی بروز پاداشن .
و رجوع به پاداش شود.
دهد ولی ّ ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی ترا روزگار بادافراه .
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه .
خلق را داند کرد او مهی و داند داشت
چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه .
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گرددو آهسته گاه بادافراه .
فضل و کردارهای خوب ترا
نتوان کرد هیچ پاداشن .
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه .
دوستان را ز تو همواره همین باد که هست
عزّ بی خواری و پاداشن بی بادافراه .
تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه .
عید را شادان گذار و ناطلب کرده بیاب
زایزد پاداش ده پاداشن ماه صیام .
نکند کندی وقتی که کند پاداشن
نکند تیزی وقتی که کند بادافراه .
لاجرم شاه جهان بار خدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه .
جفا باشد بعشق اندر بتر زین
که پاداشن بود مهر مرا کین .
بد و نیک راهر دو پاداشن است
خنک آنکه جانْش از خرد روشن است .
آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم
چون ببینیش در آن معدن پاداشن .
حاکم بمیان خصم و آن من
پیغمبر تست روز پاداشن .
وان را که حاسد است حسد خود بسست
اندر دل ایستاده به پاداشنش .
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه .
به باغ دولت و ملکت به بادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم .
پاداشن نیکان همه نیکی است در این ملک
چونانکه بدان را ز بدی بادافراه است .
یگانه ای که دو دستش گه عطا بدهد
هزار فایده با صدهزار پاداشن .
- || روز پاداشن ؛ یوم الجزاء. قیامت . یوم الدین :
محمّدی که محمّد که مفخر رُسُل است
کند تفاخر از او روز حشر و پاداشن .
وگر بلذّت مشغولی احتلام است آن
جُنُب ز خواب درآئی بروز پاداشن .
و رجوع به پاداش شود.