وصل
لغتنامه دهخدا
وصل . [ وَ ] (ع مص ، اِمص ) ضد هجر. مقابل فراق . رسیدن به محبوب و معشوق :
دلی کاو پر از زوغ هجران بود
در او وصل معشوقه درمان بود.
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نَگْزاید؟
که عاشق طعم وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل .
هوسبازی مکن گر وصل خواهی
به ترک فرع گو گر اصل خواهی .
از گُلْسِتان وصل نسیمی شنیده ام
دامن گرفته بر اثر آن دویده ام .
خاقانی را به کوی عشقت
کاری است برون ز وصل و هجران .
وصل و هجرت مرا یکی است از آنک
درد تو هم مزاج داروی توست .
ای ز شب وصل گرانمایه تر
وز علم صبح سبک سایه تر.
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه کُشی به تیغ هجرش نه به وصل میرسانی .
نیست در هجر جز امّید وصال
هست در وصل همه بیم زوال .
چو نَبْوَد وصل دلبر رأی دلبر
بود صد بار هجر از وصل خوشتر.
- وصل جوی ؛ جوینده ٔ وصل . که وصل طلبد. خواهان رسیدن به معشوق :
درد دلم ببین که دلم وصل جوی اوست
آه کبوتر از دل سیمرغ جوی من .
- وصل خواه ؛ وصل جوی :
پس بر او هم نام و هم القاب شاه
باشد و هم صورتش ای وصل خواه .
|| اتحاد و اتفاق . || دیدار. ملاقات . (ناظم الاطباء).
- شب وصل ؛شب دیدار و ملاقات دوست . (ناظم الاطباء).
|| صلة. پیوستن دو چیز را و پیوند کردن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیوستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). || پیوسته شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). هم لازم و هم متعدی به کار رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دوستی خالص کردن با کسی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دیدار کردن . (ناظم الاطباء). || درپی کردن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عطا دادن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر). احسان کردن . (اقرب الموارد). || (اِ) پیوند و بند اندام یا پیوند استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اوصال . (منتهی الارب ). || مثل و همتا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مانند. (مهذب الاسماء): هذا وصل هذا. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). لیلة الوصل ؛ پسین شب ماه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حرفی که بعدِ رَوی ّ آید، سمی لأنه وصل حرکة حرف الروی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). حرفی را گویند که به روی الصاق کنند و رَوی به سبب آن متحرک شود. و در رساله ٔ منتخب تکمیل الصناعة آورده : وصل حرفی است که به روی پیوندد خواه مشهورالترکیب باشد چون میم ِ کارم و دارم و خواه غیر مشهورالترکیب چون های لاله و پرکاله و مراد از پیوستن حرفی به رَوی آن است که آن حرف با مابعد خود کلمه ٔ علیحده و یا به منزله ٔ کلمه ٔ علیحده نباشد والاّ ردیف خواهد بود نه وصل . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چارپیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نائره .
|| (مص ، اِمص ) (اصطلاح معانی ) عطف کردن بعض جُمَل بر بعض دیگر. (تعریفات ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || (اصطلاح تجوید) نزد قراء، عدم فصل باشد، چنانکه وقتی در علم تجوید تعریف وقف جایز میکنند این معنی مفهوم میشود. برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- همزه ٔ وصل ؛ همزه ای را نامند که چون به حرف ماقبل پیوندد از درج کلام ساقط باشد چنانچه در بسم اﷲ. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| (اصطلاح صوفیه ) در اصطلاح سالکان وحدت حقیقی را گویند که آن واسطه است میان ظهور و بطون ، و نیز عبارت است از فنای سالک و وصالش در اوصاف حق تعالی و آن تحقق است باسمأاﷲ تعالی ، و قیل وصل آن را گویند که لمحه ای از او جدا نشود و از یاد او غافل نباشد زبان در ذکر و دل در فکر و جان در مشاهده ٔ او مشغول دارد و در بیداری با او یا در خواب با او و در رفتار با او و در گفتار با او و اگر صد سال در این حال باشد یک لحظه داند و سیر نشود. و نعره ٔ هل من مزید هر دم زند که گفته اند سنة الوصل ساعة و ساعة الهجر سنة. (از آنندراج ). و در تعریفات وصل را به ادراک غایب معنی کند. (تعریفات ، اصطلاحات صوفیه ).
دلی کاو پر از زوغ هجران بود
در او وصل معشوقه درمان بود.
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نَگْزاید؟
که عاشق طعم وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل .
هوسبازی مکن گر وصل خواهی
به ترک فرع گو گر اصل خواهی .
از گُلْسِتان وصل نسیمی شنیده ام
دامن گرفته بر اثر آن دویده ام .
خاقانی را به کوی عشقت
کاری است برون ز وصل و هجران .
وصل و هجرت مرا یکی است از آنک
درد تو هم مزاج داروی توست .
ای ز شب وصل گرانمایه تر
وز علم صبح سبک سایه تر.
دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
نه کُشی به تیغ هجرش نه به وصل میرسانی .
نیست در هجر جز امّید وصال
هست در وصل همه بیم زوال .
چو نَبْوَد وصل دلبر رأی دلبر
بود صد بار هجر از وصل خوشتر.
- وصل جوی ؛ جوینده ٔ وصل . که وصل طلبد. خواهان رسیدن به معشوق :
درد دلم ببین که دلم وصل جوی اوست
آه کبوتر از دل سیمرغ جوی من .
- وصل خواه ؛ وصل جوی :
پس بر او هم نام و هم القاب شاه
باشد و هم صورتش ای وصل خواه .
|| اتحاد و اتفاق . || دیدار. ملاقات . (ناظم الاطباء).
- شب وصل ؛شب دیدار و ملاقات دوست . (ناظم الاطباء).
|| صلة. پیوستن دو چیز را و پیوند کردن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیوستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). || پیوسته شدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). هم لازم و هم متعدی به کار رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دوستی خالص کردن با کسی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دیدار کردن . (ناظم الاطباء). || درپی کردن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عطا دادن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر). احسان کردن . (اقرب الموارد). || (اِ) پیوند و بند اندام یا پیوند استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، اوصال . (منتهی الارب ). || مثل و همتا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مانند. (مهذب الاسماء): هذا وصل هذا. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). لیلة الوصل ؛ پسین شب ماه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || حرفی که بعدِ رَوی ّ آید، سمی لأنه وصل حرکة حرف الروی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). حرفی را گویند که به روی الصاق کنند و رَوی به سبب آن متحرک شود. و در رساله ٔ منتخب تکمیل الصناعة آورده : وصل حرفی است که به روی پیوندد خواه مشهورالترکیب باشد چون میم ِ کارم و دارم و خواه غیر مشهورالترکیب چون های لاله و پرکاله و مراد از پیوستن حرفی به رَوی آن است که آن حرف با مابعد خود کلمه ٔ علیحده و یا به منزله ٔ کلمه ٔ علیحده نباشد والاّ ردیف خواهد بود نه وصل . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چارپیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نائره .
|| (مص ، اِمص ) (اصطلاح معانی ) عطف کردن بعض جُمَل بر بعض دیگر. (تعریفات ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || (اصطلاح تجوید) نزد قراء، عدم فصل باشد، چنانکه وقتی در علم تجوید تعریف وقف جایز میکنند این معنی مفهوم میشود. برای تفصیل مطلب رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- همزه ٔ وصل ؛ همزه ای را نامند که چون به حرف ماقبل پیوندد از درج کلام ساقط باشد چنانچه در بسم اﷲ. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| (اصطلاح صوفیه ) در اصطلاح سالکان وحدت حقیقی را گویند که آن واسطه است میان ظهور و بطون ، و نیز عبارت است از فنای سالک و وصالش در اوصاف حق تعالی و آن تحقق است باسمأاﷲ تعالی ، و قیل وصل آن را گویند که لمحه ای از او جدا نشود و از یاد او غافل نباشد زبان در ذکر و دل در فکر و جان در مشاهده ٔ او مشغول دارد و در بیداری با او یا در خواب با او و در رفتار با او و در گفتار با او و اگر صد سال در این حال باشد یک لحظه داند و سیر نشود. و نعره ٔ هل من مزید هر دم زند که گفته اند سنة الوصل ساعة و ساعة الهجر سنة. (از آنندراج ). و در تعریفات وصل را به ادراک غایب معنی کند. (تعریفات ، اصطلاحات صوفیه ).