وسن
لغتنامه دهخدا
وسن . [ وَ س َ ] (ص ) آلوده . (آنندراج ). || (اِ) آلایش . آلودگی . (آنندراج ) :
حضرتی کز قدر زیبد گرچه او
دامن همت بگرداند وسن
حارسش کیوان و برجیسش ندیم
آفتابش شمع و گردونش لگن .
(ودر سروری با شین معجمه آمده است [ وشن ]).
حضرتی کز قدر زیبد گرچه او
دامن همت بگرداند وسن
حارسش کیوان و برجیسش ندیم
آفتابش شمع و گردونش لگن .
(ودر سروری با شین معجمه آمده است [ وشن ]).