وزیدن
لغتنامه دهخدا
وزیدن . [ وَ دَ ] (مص ) هبوب . دمیدن . (آنندراج ). رفتن باد از جایی به جایی . جنبیدن باد. (ناظم الاطباء). آمدن باد. جهش . جستن :
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.
آنک را بر باد خواهی داد دل
یک وزیدن باد از سوی تو بس .
تو دادی بر نخیلات و نباتات
به حکمت باد را حکم وزیدن .
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم .
گلبن عیش میدمد ساقی گل عذار کو
باد بهار میوزد باده ٔ خوشگوارکو.
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه ٔ کرمش کارساز من .
|| پراکنده شدن . (آنندراج ).
- وزیدن بو؛ پراکنده شدن بو. (آنندراج ) :
همه وسواس تمنا همه سودای وصال
میوزد بوی جنون از گل اندیشه ٔ ما.
|| روییدن گیاه و موی و جز آن . (ناظم الاطباء). بالیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بروزید گل به گل اندر غژید.
آنک را بر باد خواهی داد دل
یک وزیدن باد از سوی تو بس .
تو دادی بر نخیلات و نباتات
به حکمت باد را حکم وزیدن .
باد گلبوی سحر خوش میوزد خیز ای ندیم
بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم .
گلبن عیش میدمد ساقی گل عذار کو
باد بهار میوزد باده ٔ خوشگوارکو.
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه ٔ کرمش کارساز من .
|| پراکنده شدن . (آنندراج ).
- وزیدن بو؛ پراکنده شدن بو. (آنندراج ) :
همه وسواس تمنا همه سودای وصال
میوزد بوی جنون از گل اندیشه ٔ ما.
|| روییدن گیاه و موی و جز آن . (ناظم الاطباء). بالیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).