وریب
لغتنامه دهخدا
وریب . [ وُ ] (ص ) چولی . اریف . (یادداشت دهخدا). اریب که کج و منحرف باشد. (برهان ). کژ. (حاشیه ٔ اسدی ). قیقاج [ در ترکی ] . (برهان ). و به کسر اول هم گفته اند که بر وزن فریب باشد. (برهان ). اریب و کج و معوج و منحرف . (ناظم الاطباء) :
توانی بر او کار بستن فریب
که نادان همه راست بیند وریب .
یکی را همه رفتن اندر وریب
گهی بر فراز و گهی در نشیب .
یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب
یک قدم چون پیل رفته در وریب .
کی دل بجای داری پیش دو چشم او
گر چشم را به غمزه بگرداند از وریب .
توانی بر او کار بستن فریب
که نادان همه راست بیند وریب .
یکی را همه رفتن اندر وریب
گهی بر فراز و گهی در نشیب .
یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب
یک قدم چون پیل رفته در وریب .
کی دل بجای داری پیش دو چشم او
گر چشم را به غمزه بگرداند از وریب .