وداد
لغتنامه دهخدا
وداد. [ وَ ] (ع مص ) وِداد. وُداد. دوست داشتن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (تاج المصادر). دوستی . محبت . مودت :
کم بودشان رقت و لطف و وداد
زآنکه حیوانی است غالب بر نهاد.
کارت این بوده ست از وقت ولاد
صید مردم کردن از دام وداد.
|| آرزو بردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). آرزو داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به ود شود.
کم بودشان رقت و لطف و وداد
زآنکه حیوانی است غالب بر نهاد.
کارت این بوده ست از وقت ولاد
صید مردم کردن از دام وداد.
|| آرزو بردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). آرزو داشتن . (ناظم الاطباء). رجوع به ود شود.