واهب
لغتنامه دهخدا
واهب . [ هَِ ] (ع ص ) بخشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). دهنده . عطاکننده . جوانمرد. سخی . باسخاوت . (ناظم الاطباء). معطی :
توئی وهاب مال و جز تو واهب
توئی فعال جود و جز تو فاعل .
گوئی هست کف ّ واهب او
قهرمان خزانه ٔ وهاب .
ای جود ملک واهب رزقی و جهان را
امید به تست و تو ضماندار وفائی .
به تصدیقی که دارد راهب دیر
به توفیقی که بخشد واهب خیر.
توئی وهاب مال و جز تو واهب
توئی فعال جود و جز تو فاعل .
گوئی هست کف ّ واهب او
قهرمان خزانه ٔ وهاب .
ای جود ملک واهب رزقی و جهان را
امید به تست و تو ضماندار وفائی .
به تصدیقی که دارد راهب دیر
به توفیقی که بخشد واهب خیر.