وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِ) رسم و عادت . (برهان ) (جهانگیری ) :
فرخ آنکس که وار خود بشناخت
کار خود را به وار خود پرداخت .
|| طرز و روش . (غیاث ). || نوبت . (جهانگیری ) (آنندراج ). زمان . دور. واره :
وار آذر گذشت و شعله ٔ آن
شعله ٔ لاله را زمان آمد.
و رجوع به واره شود. || دستور. (غیاث ). || مهر و محبت . (برهان ).
فرخ آنکس که وار خود بشناخت
کار خود را به وار خود پرداخت .
|| طرز و روش . (غیاث ). || نوبت . (جهانگیری ) (آنندراج ). زمان . دور. واره :
وار آذر گذشت و شعله ٔ آن
شعله ٔ لاله را زمان آمد.
و رجوع به واره شود. || دستور. (غیاث ). || مهر و محبت . (برهان ).