هین
لغتنامه دهخدا
هین . (اِ) سیل . سیلاب . (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین .
هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی .
- هین آمدن ؛ سیل آمدن . سیل جاری شدن .
- هین گرفتن ؛ سیل گرفتن . در سیل فرورفتن . غرقه شدن در سیل :
دم خون چو رود مهین هین گرفت
ز غم چهره ٔ شاه چین چین گرفت .
شل و خشت پرواز شاهین گرفت
ز باران خون کوه در هین گرفت .
از کوهسار دوش به رنگ می
هین آمد ای نگار می آور هین .
هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی .
- هین آمدن ؛ سیل آمدن . سیل جاری شدن .
- هین گرفتن ؛ سیل گرفتن . در سیل فرورفتن . غرقه شدن در سیل :
دم خون چو رود مهین هین گرفت
ز غم چهره ٔ شاه چین چین گرفت .
شل و خشت پرواز شاهین گرفت
ز باران خون کوه در هین گرفت .