هیجا
لغتنامه دهخدا
هیجا. [ هََ ] (ع اِ) کارزار. (دهار) (غیاث اللغات ) (السامی ) (مهذب الاسماء). جنگ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پیکار. حرب . (اقرب الموارد). نبرد. معرکه :
به هیجا که گردد دلاور بود
به رزم اندرش ده برابر بود.
مردمان گویند سلطان لشکری دارد قوی
پشت لشکراوست در هیجا به حق کردگار.
نه هر آن کو مال دارد میل زی ملکت کند
نه هر آن کو تیغ دارد قصد زی هیجا کند.
روز هیجاها بود کشورگشا
روز مجلس ها بود کشوردهی .
تو اسرار الهی را کجا دانی که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا.
کس از لشکر ما ز هیجا برون
نیامد جز آغشته خفتان به خون .
رجوع به هیجاء شود.
- بانگ هیجا ؛ هیاهوی نبرد. بانگ و فریاد روز جنگ :
چو پیوستند با هم بانگ هیجا از دو سو برشد
سوی هم تاختن کردند گویی از پی هیجا.
به هیجا که گردد دلاور بود
به رزم اندرش ده برابر بود.
مردمان گویند سلطان لشکری دارد قوی
پشت لشکراوست در هیجا به حق کردگار.
نه هر آن کو مال دارد میل زی ملکت کند
نه هر آن کو تیغ دارد قصد زی هیجا کند.
روز هیجاها بود کشورگشا
روز مجلس ها بود کشوردهی .
تو اسرار الهی را کجا دانی که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا.
کس از لشکر ما ز هیجا برون
نیامد جز آغشته خفتان به خون .
رجوع به هیجاء شود.
- بانگ هیجا ؛ هیاهوی نبرد. بانگ و فریاد روز جنگ :
چو پیوستند با هم بانگ هیجا از دو سو برشد
سوی هم تاختن کردند گویی از پی هیجا.