هولک
لغتنامه دهخدا
هولک . [ هََ ل َ ] (اِ) آبله ٔ دست و پا. || هلاکت . (آنندراج ). || مویز که انگور خشک باشد. (آنندراج ) (فرهنگ اسدی ) :
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک به باغ .
|| نقطه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). لک :
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.
چو روشن شد انگور همچون چراغ
بکردند انگور هولک به باغ .
|| نقطه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). لک :
چو هولک بر دو چشم دلبر افتاد
درون آمد ز پا آن سرو آزاد.