هوشیاری
لغتنامه دهخدا
هوشیاری . [ هوش ْ ] (حامص مرکب ) فطانت . خردمندی . هوشمندی . مقابل بیهوشی . هشیاری :
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری .
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است .
|| حس . (یادداشت مرحوم دهخدا). || صحو. مقابل مستی .
ای شاعر سبکدل با من چه اوفتادت
پنداشتم که عقلت بیش است و هوشیاری .
استن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است .
|| حس . (یادداشت مرحوم دهخدا). || صحو. مقابل مستی .