هنیز
لغتنامه دهخدا
هنیز. [ هََ ] (ق ) هنوز. تا حال . تا اکنون . (برهان ) :
که ای فر گیتی یکی لخت نیز
یکایک نبایست آمد هنیز.
کسی را که درویش باشد هنیز
ز گنج نهاده ببخشیم چیز.
که ای فر گیتی یکی لخت نیز
یکایک نبایست آمد هنیز.
کسی را که درویش باشد هنیز
ز گنج نهاده ببخشیم چیز.