هندسی
لغتنامه دهخدا
هندسی . [ هَِ دِ ] (ص نسبی ) منسوب به هندسه . مربوط به علم هندسه :
فکند از هیأت نُه حرف افلاک
رقوم هندسی بر تخته ٔ خاک .
از طبیعی و هندسی و نجوم
همه در دست او چو مهره ٔ موم .
|| دارای شکل هندسی . بروفق علم هندسه .بر اساس علمی :
برانوش را گفت گر هندسی
پلی سازی آن جایگه چون رسی .
یکی از ریاضی برافراخت یال
یکی هندسی برگشاد از خیال .
|| داننده ٔ علم هندسه . عالم هندسه :
هست طبیب بزرگ و هست منجم
فلسفی و هندسی و صاحب سؤدد.
- تیر هندسی ؛ عطارد، بدان جهت که دبیر فلک است :
ز اوصاف تو تیر هندسی را
یار طرف اللسان ببینم .
ز اشکال تیغ او قلم تیر هندسی
بر سطح ماه خطِّ معما برافکند.
فکند از هیأت نُه حرف افلاک
رقوم هندسی بر تخته ٔ خاک .
از طبیعی و هندسی و نجوم
همه در دست او چو مهره ٔ موم .
|| دارای شکل هندسی . بروفق علم هندسه .بر اساس علمی :
برانوش را گفت گر هندسی
پلی سازی آن جایگه چون رسی .
یکی از ریاضی برافراخت یال
یکی هندسی برگشاد از خیال .
|| داننده ٔ علم هندسه . عالم هندسه :
هست طبیب بزرگ و هست منجم
فلسفی و هندسی و صاحب سؤدد.
- تیر هندسی ؛ عطارد، بدان جهت که دبیر فلک است :
ز اوصاف تو تیر هندسی را
یار طرف اللسان ببینم .
ز اشکال تیغ او قلم تیر هندسی
بر سطح ماه خطِّ معما برافکند.