همراهی
لغتنامه دهخدا
همراهی . [ هََ] (حامص مرکب ) معیت . همراه بودن (شدن ) :
هوایی بد است آنکه بر چشم زد
بد آرد به همراهی چشم بد.
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است .
|| مساعدت . معاضدت و دستگیری ، به خصوص نسبت به کسی که فقیر باشد. || (اِ مرکب ) کنایه از اعضای بدن نیز هست . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه : همراهیان ).
هوایی بد است آنکه بر چشم زد
بد آرد به همراهی چشم بد.
اگر شبدیز با ماه تمام است
به همراهیش گلگون تیزگام است .
|| مساعدت . معاضدت و دستگیری ، به خصوص نسبت به کسی که فقیر باشد. || (اِ مرکب ) کنایه از اعضای بدن نیز هست . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه : همراهیان ).