هم نشین
لغتنامه دهخدا
هم نشین . [ هََ ن ِ ] (نف مرکب ) هم نشین . هم نشست . (یادداشت مؤلف ). دو تن که با هم یک جا نشسته و مصاحب باشند. (برهان ) :
ای پسندیدگان خسرو شرق
همنشینان او به بزم و به خوان .
دولتش همشیره و دل همره و دین همنشین
نصرتش هم زانو و اقبال همروی سرای .
چو هارون موسی علی بود در دین
هم انباز و هم همنشین محمد.
برنشوی تو به جهان برین
تات همی دیو بود همنشین .
جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم
همزبان و همنشین و همزمین و هم نسب .
بر هرکه نشانی از هنر هست
با محنت و رنج همنشین است .
با محنت و رنج همنشینند
با چرخ و زمانه در نبردند.
روزی با همنشینان خود نشسته بود. (کلیله و دمنه ).
گر نیابم یار باری بر امید
همنشینی غم نشان خواهم گزید.
سایه با من همنشین و ناله با من همدم است
جام غم بر روی ایشان درکشم هر صبحدم .
سایه ست همنشینم و ناله ست همدمم
بیرون ازاین دو اهل نمایی نیافتم .
طبرخون با سهی سروت قرین باد
طبرزد با طبرخون همنشین باد.
تعویذ میان همنشینان
درخورد کنار نازنینان .
به مهمان شه بود خاقان چین
دو خورشید با یکدگر همنشین .
ز سایه ٔ تو شده ست آفتاب روی شناس
که همنشین را هرکس به همنشین داند.
کفر ودین و شک و یقین گر هست
همه با عقل همنشین دیدم .
هرکه با سلطان شود او همنشین
بر درش شِستن بود حیف و غبین .
نی مرا خانه ست و نی یک همنشین
که بسازد خانه گاهی بر زمین .
هرکه باشد همنشین دوستان
هست در گلخن میان بوستان .
گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من
گرفته آستین من که دست از دامنش بگسل .
روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی
در روی همنشین وفاجوی خوشتر است .
مدامت بخت و دولت همنشین باد
به دولت شادمان از بخت خرم .
چو گل به بار بود همنشین خار بود
چو در کنار بود خار درنمی گنجد.
همنشین بدان مباش که نیک
از بدان جز بدی نیاموزد.
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می گویمت دعا و ثنا میفرستمت .
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
ماییم وآستانه ٔ دولت پناه تو.
هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد.
حقوق صحبت ما را به باد داد و برفت
وفای صحبت یاران و همنشینان بین .
واعظت مرگ همنشینان بس
اوستادت فراق اینان بس .
|| هم پایه . هم مرتبه :
تا او به فال نیک پدید آمد از پدر
با ماه و مشتری پدرش گشت همنشین .
گر تو ای نادان ندانی هرکسی داند که تو
نیستی با من به گاه شعر گفتن همنشین .
|| مجاور. قرین :
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازْکش ، او نازنین .
|| کنایه از جمعآیندگان مخلوقات و موجودات هم هست .(برهان ).
ای پسندیدگان خسرو شرق
همنشینان او به بزم و به خوان .
دولتش همشیره و دل همره و دین همنشین
نصرتش هم زانو و اقبال همروی سرای .
چو هارون موسی علی بود در دین
هم انباز و هم همنشین محمد.
برنشوی تو به جهان برین
تات همی دیو بود همنشین .
جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم
همزبان و همنشین و همزمین و هم نسب .
بر هرکه نشانی از هنر هست
با محنت و رنج همنشین است .
با محنت و رنج همنشینند
با چرخ و زمانه در نبردند.
روزی با همنشینان خود نشسته بود. (کلیله و دمنه ).
گر نیابم یار باری بر امید
همنشینی غم نشان خواهم گزید.
سایه با من همنشین و ناله با من همدم است
جام غم بر روی ایشان درکشم هر صبحدم .
سایه ست همنشینم و ناله ست همدمم
بیرون ازاین دو اهل نمایی نیافتم .
طبرخون با سهی سروت قرین باد
طبرزد با طبرخون همنشین باد.
تعویذ میان همنشینان
درخورد کنار نازنینان .
به مهمان شه بود خاقان چین
دو خورشید با یکدگر همنشین .
ز سایه ٔ تو شده ست آفتاب روی شناس
که همنشین را هرکس به همنشین داند.
کفر ودین و شک و یقین گر هست
همه با عقل همنشین دیدم .
هرکه با سلطان شود او همنشین
بر درش شِستن بود حیف و غبین .
نی مرا خانه ست و نی یک همنشین
که بسازد خانه گاهی بر زمین .
هرکه باشد همنشین دوستان
هست در گلخن میان بوستان .
گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من
گرفته آستین من که دست از دامنش بگسل .
روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی
در روی همنشین وفاجوی خوشتر است .
مدامت بخت و دولت همنشین باد
به دولت شادمان از بخت خرم .
چو گل به بار بود همنشین خار بود
چو در کنار بود خار درنمی گنجد.
همنشین بدان مباش که نیک
از بدان جز بدی نیاموزد.
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می گویمت دعا و ثنا میفرستمت .
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
ماییم وآستانه ٔ دولت پناه تو.
هر آنکو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد.
حقوق صحبت ما را به باد داد و برفت
وفای صحبت یاران و همنشینان بین .
واعظت مرگ همنشینان بس
اوستادت فراق اینان بس .
|| هم پایه . هم مرتبه :
تا او به فال نیک پدید آمد از پدر
با ماه و مشتری پدرش گشت همنشین .
گر تو ای نادان ندانی هرکسی داند که تو
نیستی با من به گاه شعر گفتن همنشین .
|| مجاور. قرین :
لطف ازل با نفسش همنشین
رحمت حق نازْکش ، او نازنین .
|| کنایه از جمعآیندگان مخلوقات و موجودات هم هست .(برهان ).