هم سنگی
لغتنامه دهخدا
هم سنگی . [ هََ س َ ](حامص مرکب ) توازن . تعادل . هم وزن بودن :
کفی خاک با او چو کردند یار
به هم سنگیش راست آمد عیار.
به هم سنگی خود مرا برمسنج
که از اژدها بهمن آمد به رنج .
|| هم ارزش و همدرجه بودن . برابری :
به هم سنگی خویش در روم و شام
نیامد کسش در ترازو تمام .
کفی خاک با او چو کردند یار
به هم سنگیش راست آمد عیار.
به هم سنگی خود مرا برمسنج
که از اژدها بهمن آمد به رنج .
|| هم ارزش و همدرجه بودن . برابری :
به هم سنگی خویش در روم و شام
نیامد کسش در ترازو تمام .