هم بستر
لغتنامه دهخدا
هم بستر. [ هََ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ) همخواب . (آنندراج ). ضجیع. مضاجع. (یادداشت مؤلف ). همسر. هم بالین :
ملک پنداشت کآن هم بستر او
کنیزک شمع دارد شکّر او.
گل بر شاخسار سبز و تر هم بستر خار. (جهانگشای جوینی ).
ملک پنداشت کآن هم بستر او
کنیزک شمع دارد شکّر او.
گل بر شاخسار سبز و تر هم بستر خار. (جهانگشای جوینی ).