هم آواز
لغتنامه دهخدا
هم آواز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف ). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان ) :
با هرکه در این رهی هم آواز
در پرده ٔ او نوا همی ساز.
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتاده ست .
ای بلبل اگر نالی ، من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری ، من عشق گل اندامی .
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
که ش یار هم آواز بگیرند به دامی .
|| دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ . (یادداشت مؤلف ). موافق و رفیق . (برهان ) :
هم آواز شد رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را بر این بر هم آواز کن .
که بودند هر ده هم آواز اوی
نگه داشتندی به دل راز اوی .
دلم چون دید دولت را هم آواز
ز دولت کرد بردولت یکی ناز.
ای بر ازلیتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز.
به روزگار همایون خسرو عادل
که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند.
با هرکه در این رهی هم آواز
در پرده ٔ او نوا همی ساز.
خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتاده ست .
ای بلبل اگر نالی ، من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری ، من عشق گل اندامی .
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
که ش یار هم آواز بگیرند به دامی .
|| دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ . (یادداشت مؤلف ). موافق و رفیق . (برهان ) :
هم آواز شد رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.
تو با لشکرت رزم را ساز کن
سپه را بر این بر هم آواز کن .
که بودند هر ده هم آواز اوی
نگه داشتندی به دل راز اوی .
دلم چون دید دولت را هم آواز
ز دولت کرد بردولت یکی ناز.
ای بر ازلیتت ز آغاز
خلق ازل و ابد هم آواز.
به روزگار همایون خسرو عادل
که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند.