هلاک گردیدن
لغتنامه دهخدا
هلاک گردیدن . [ هََ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) هلاک شدن . مردن . کشته شدن . از میان رفتن :
که آن نامور تا نگردد هلاک
نگردد چو مار اندر این تیره خاک .
چنین بود فرمان یزدان پاک
که گردد به دست جوانی هلاک .
نباید که گردی به خیره هلاک
ز گاه بزرگی مشو زیر خاک .
پنجاه هزار مرد از ایشان هلاک گردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
حیف می آید مرا کآن دین پاک
در میان جاهلان گردد هلاک .
اگر راست گفت ای خداوند پاک
مرا توبه ده تا نگردم هلاک .
رجوع به هلاک شدن و هلاک گشتن شود.
که آن نامور تا نگردد هلاک
نگردد چو مار اندر این تیره خاک .
چنین بود فرمان یزدان پاک
که گردد به دست جوانی هلاک .
نباید که گردی به خیره هلاک
ز گاه بزرگی مشو زیر خاک .
پنجاه هزار مرد از ایشان هلاک گردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
حیف می آید مرا کآن دین پاک
در میان جاهلان گردد هلاک .
اگر راست گفت ای خداوند پاک
مرا توبه ده تا نگردم هلاک .
رجوع به هلاک شدن و هلاک گشتن شود.