هفت کشور
لغتنامه دهخدا
هفت کشور. [ هََ ک ِش ْ وَ ] (اِ مرکب ) هفت اقلیم . هفت قسمت بزرگ جهان قدیم :
زمین هفت کشور به شاهی تو راست
سپاهی و گاهی و راهی تو راست .
به هر هفت کشور همی بنگرید
که آید نشانی ز بیژن پدید.
پس آن جام بر کف نهاد و بدید
در او هفت کشور همی بنگرید.
همیشه شاد و خندان باد و دلشاد
ملک محمود شاه هفت کشور.
مهتران هفت کشورکهتران صاحبند
هر کسی کاو کهتر صاحب بود مهتر شود.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوس برین شد هفت کشور.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان میدهند او را بر این هر هفت کشورها.
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدایی هفت کشور.
بدین هر چهار ای شه هفت کشور
نیاید کس از هفت و چار تو افزون .
زآن سعادت که در سرت دانند
مقبل هفت کشورت خوانند.
وآن سراچه که هفت پیکر بود
بلکه ارتنگ هفت کشور بود.
بدین راستی بود پیمان او
که شد هفت کشور به فرمان او.
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی .
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است .
رجوع به هفت اقلیم شود.
زمین هفت کشور به شاهی تو راست
سپاهی و گاهی و راهی تو راست .
به هر هفت کشور همی بنگرید
که آید نشانی ز بیژن پدید.
پس آن جام بر کف نهاد و بدید
در او هفت کشور همی بنگرید.
همیشه شاد و خندان باد و دلشاد
ملک محمود شاه هفت کشور.
مهتران هفت کشورکهتران صاحبند
هر کسی کاو کهتر صاحب بود مهتر شود.
گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوس برین شد هفت کشور.
ز بانگ بوق و هول کوس هزمان
درافتد زلزله در هفت کشور.
خرد را اتفاق آن است با توفیق یزدانی
که فرمان میدهند او را بر این هر هفت کشورها.
بنا چون بی خداوندی نباشد
نباشد بی خدایی هفت کشور.
بدین هر چهار ای شه هفت کشور
نیاید کس از هفت و چار تو افزون .
زآن سعادت که در سرت دانند
مقبل هفت کشورت خوانند.
وآن سراچه که هفت پیکر بود
بلکه ارتنگ هفت کشور بود.
بدین راستی بود پیمان او
که شد هفت کشور به فرمان او.
هفت کشور نمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی .
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است .
رجوع به هفت اقلیم شود.