هشیار
لغتنامه دهخدا
هشیار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) (از: هش ، هوش +یار، پسوند دارندگی = هوشیار. هشیوار) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). خداوند هوش ، و عاقل و هوشمند و زیرک وخردمند و آگاه . (ناظم الاطباء). هوشیار :
به هر سو دو موبد بُدی کاردان
رَدی پاک و هشیار و بسیاردان .
چو زنهار دادم نسازیم جنگ
جهان نیست بر مرد هشیار تنگ .
چو سالار هشیار بشنید تفت
برِگاه خسرو خرامید و رفت .
هر آنگاهی که باشد مرد هشیار
ز سوراخی دو بارش کی گزد مار؟
کی پسندند هرگز این مستان
کار این عاقلان که هشیارند.
جزشکار مردم هشیار هیچ
نیست چیزی کار این پَرّان عقاب .
گر هیچ خرد داری و هشیاری و بیدار
چون مست مرو بر اثر او به تمنا.
دلم از نیک و بد رمان باشد
زآنکه هشیار بدگمان باشد.
شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت رو
نور جبهه شور عوّا برنتابد بیش از این .
صنم تاشرمگین بودی و هشیار
نبودی بر لبش سیمرغ را بار.
زمانی بود و گفت ای مرد هشیار
چه می دانی کنون تدبیر این کار؟
زمام عقل به دست هوای نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشیار.
بدان رانیک دار ای مرد هشیار.
ترکیب ها:
- هشیاربخت . هشیار برخاستن . هشیاردل . هشیارسر. هشیار شدن . هشیارمرد. هشیارمغز. هشیارمغزی . هشیاری . رجوع به این مدخل ها شود.
|| مواظب . مراقب :
دژ و خویشتن را نگهدار باش
شب و روز بیدار وهشیار باش .
نامه ها رفت به کالنجار با مجمزان تا هشیار و بیدار باشد. (تاریخ بیهقی ). سلطان آواز داد: هشیار باشید ای سالاران . (تاریخ بیهقی ). پس از این هشیارتر و خویشتن دارتر باش . (تاریخ بیهقی ). || ضد مست . به هوش آمده از مستی . (یادداشت مؤلف ) :
هوش از سرشان برده همی مستی غفلت
ویدون شده زآن مستی غفلت همه هشیار.
ای مفتی شهر از تو پرکارتریم
با این همه مستی از تو هشیارتریم .
مست است خروس آری از نعره ٔ شبخیزان
چون نعره ٔ کوس آید هشیار شود اینک .
طفل میخواندمت زهی بالغ
مست می گفتمت زهی هشیار.
چو می خوردی و می دادی به من یار
چرا باید که من مستم تو هشیار؟
اگر هشیار اگر مخمور باشی
چنان زی کز تعرض دور باشی .
همه فارغ ز امروز و ز فردا
همه آزاد از هشیار و از مست .
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ٔ عشق است چه مسجد چه کنشت .
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ٔ ازل است .
ترکیب ها:
- هشیار شدن . هشیار گشتن . رجوع به این مدخل ها شود.
به هر سو دو موبد بُدی کاردان
رَدی پاک و هشیار و بسیاردان .
چو زنهار دادم نسازیم جنگ
جهان نیست بر مرد هشیار تنگ .
چو سالار هشیار بشنید تفت
برِگاه خسرو خرامید و رفت .
هر آنگاهی که باشد مرد هشیار
ز سوراخی دو بارش کی گزد مار؟
کی پسندند هرگز این مستان
کار این عاقلان که هشیارند.
جزشکار مردم هشیار هیچ
نیست چیزی کار این پَرّان عقاب .
گر هیچ خرد داری و هشیاری و بیدار
چون مست مرو بر اثر او به تمنا.
دلم از نیک و بد رمان باشد
زآنکه هشیار بدگمان باشد.
شیر هشیار از سگ وحشت فزا برتافت رو
نور جبهه شور عوّا برنتابد بیش از این .
صنم تاشرمگین بودی و هشیار
نبودی بر لبش سیمرغ را بار.
زمانی بود و گفت ای مرد هشیار
چه می دانی کنون تدبیر این کار؟
زمام عقل به دست هوای نفس مده
که گرد عشق نگردند مردم هشیار.
بدان رانیک دار ای مرد هشیار.
ترکیب ها:
- هشیاربخت . هشیار برخاستن . هشیاردل . هشیارسر. هشیار شدن . هشیارمرد. هشیارمغز. هشیارمغزی . هشیاری . رجوع به این مدخل ها شود.
|| مواظب . مراقب :
دژ و خویشتن را نگهدار باش
شب و روز بیدار وهشیار باش .
نامه ها رفت به کالنجار با مجمزان تا هشیار و بیدار باشد. (تاریخ بیهقی ). سلطان آواز داد: هشیار باشید ای سالاران . (تاریخ بیهقی ). پس از این هشیارتر و خویشتن دارتر باش . (تاریخ بیهقی ). || ضد مست . به هوش آمده از مستی . (یادداشت مؤلف ) :
هوش از سرشان برده همی مستی غفلت
ویدون شده زآن مستی غفلت همه هشیار.
ای مفتی شهر از تو پرکارتریم
با این همه مستی از تو هشیارتریم .
مست است خروس آری از نعره ٔ شبخیزان
چون نعره ٔ کوس آید هشیار شود اینک .
طفل میخواندمت زهی بالغ
مست می گفتمت زهی هشیار.
چو می خوردی و می دادی به من یار
چرا باید که من مستم تو هشیار؟
اگر هشیار اگر مخمور باشی
چنان زی کز تعرض دور باشی .
همه فارغ ز امروز و ز فردا
همه آزاد از هشیار و از مست .
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه ٔ عشق است چه مسجد چه کنشت .
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش
چنین که حافظ ما مست باده ٔ ازل است .
ترکیب ها:
- هشیار شدن . هشیار گشتن . رجوع به این مدخل ها شود.