هشتن
لغتنامه دهخدا
هشتن . [ هَِ ت َ / هََ ت َ ] (مص ) گذاشتن . (برهان ).نهادن . روی چیزی یا بر جایی قرار دادن :
چون درآمد آن کدیور مرد رفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت .
تو حاصل نکردی به کوشش بهشت
خدا در تو خوی بهشتی نهشت .
- فروهشتن . رجوع به فروهشتن شود.
|| باقی گذاشتن . به جای گذاشتن پس از خود :
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه .
نهشت از دلیران خود هیچ یک
که آرند هر بادپا را به تک .
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز نام نیکی نهشت .
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت .
نیکبخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت . (گلستان ). || رهاکردن . (برهان ). واگذاشتن . ول کردن :
سوی مرزدارانْش نامه نوشت
که خاقان ره رادمردی بهشت .
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران به جز تخم زفتی نکشت .
قیامت کسی ره بَرَد در بهشت
که معنی طلب کرد و دعوی بهشت .
دل به بازارها گرو کرده
کهنه را هشته قصد نو کرده .
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه ٔ دارالسلام را.
- از دست هشتن ؛ رها کردن . قطع امید کردن . ترک گفتن :
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ
تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی ؟
- از یاد هشتن ؛ از دست هشتن . رها کردن . فراموش کردن :
جزیاد تو در خاطر من نگذرد ای جان
با آنکه تو یکباره ام از یاد بهشتی .
|| روان کردن :
به جایی نخوابدعقاب دلیر
که آبی توان هشتن او را به زیر.
|| آویختن . (برهان ). رجوع به فروهشتن و فروهلیدن و هلیدن شود.
چون درآمد آن کدیور مرد رفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت .
تو حاصل نکردی به کوشش بهشت
خدا در تو خوی بهشتی نهشت .
- فروهشتن . رجوع به فروهشتن شود.
|| باقی گذاشتن . به جای گذاشتن پس از خود :
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه .
نهشت از دلیران خود هیچ یک
که آرند هر بادپا را به تک .
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز نام نیکی نهشت .
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت .
نیکبخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت . (گلستان ). || رهاکردن . (برهان ). واگذاشتن . ول کردن :
سوی مرزدارانْش نامه نوشت
که خاقان ره رادمردی بهشت .
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران به جز تخم زفتی نکشت .
قیامت کسی ره بَرَد در بهشت
که معنی طلب کرد و دعوی بهشت .
دل به بازارها گرو کرده
کهنه را هشته قصد نو کرده .
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه ٔ دارالسلام را.
- از دست هشتن ؛ رها کردن . قطع امید کردن . ترک گفتن :
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ
تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی ؟
- از یاد هشتن ؛ از دست هشتن . رها کردن . فراموش کردن :
جزیاد تو در خاطر من نگذرد ای جان
با آنکه تو یکباره ام از یاد بهشتی .
|| روان کردن :
به جایی نخوابدعقاب دلیر
که آبی توان هشتن او را به زیر.
|| آویختن . (برهان ). رجوع به فروهشتن و فروهلیدن و هلیدن شود.