هست و بود کردن
لغتنامه دهخدا
هست و بود کردن . [ هََ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اکتفا بر چیزی موجود کردن ، مثلاً کرباسی به خیاط دهند تا جامه قطع کند، اوگوید: کرباس کم است . گویند: هست وبود کن ؛ یعنی هر قدر که هست همان جامه تیار کن . (آنندراج ) :
یک بوسه دار بیش نباشد لبان یار
باید برای قوت دل هست وبود کرد.
رجوع به «هست » و «هست وبود» شود.
یک بوسه دار بیش نباشد لبان یار
باید برای قوت دل هست وبود کرد.
رجوع به «هست » و «هست وبود» شود.