هزبر
لغتنامه دهخدا
هزبر. [ هَِ زَ ] (ع اِ) شیر. (اقرب الموارد) :
تیر تو از کلات فرودآورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
چنین گفت سیمرغ کاین نم چراست
به چشم هزبر اندرون غم چراست .
که خاک پی او ببوسد هزبر
نیارد به سر بر گذشتَنْش ابر.
بکوشید و اندر میان آورید
خروش هزبر ژیان آورید.
ناید زور هزبر و پیل ز پشّه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروخ .
بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است .
باش که آن پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبر دمان است .
برده ران و برده سینه ، برده زانو، برده ناف
از هیون و از هزبر و از گوزن و از نگین .
به گرشاسب گفت ای هزبر ژیان
چه گویی ؟ بدین جنگ بندی میان ؟
کمانی چو خفته ستونی ستبر
زهش چون کمندی ز چرم هزبر.
ز نوک رمح تو کندی گرفت چنگ هزبر
ز سُم ّ رخش تو کندی نمود پرّ عقاب .
به موش ریزه برو گربه ٔ خیانت گر
که این هزبر به چنگ است و آن پلنگ به ناب .
این ز گیو آن ز رستم آرد نام
این به کنیت هزبر و آن ضرغام .
گرم شیر پیش آید و گر هزبر
بر او سیل بارم چو غرنده ابر.
هزبر ژیان کی شود صید گور
سیه مارکی روی تابد ز مور؟
خلق پرسیدند کای عم رسول
ای هزبر صف شکن شاه فحول .
ترکیب ها:
- هزبرافکن . هزبرانداز. هزبراوژن . رجوع به این مدخل ها شود.
|| (ص ) درشت آکنده . ج ، هزابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ژیان و دمان . زورمند :
دو رانش چو ران هیونان سطبر
دل شیر و نیروی ببر هزبر.
رجوع به هژبر شود.
تیر تو از کلات فرودآورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
چنین گفت سیمرغ کاین نم چراست
به چشم هزبر اندرون غم چراست .
که خاک پی او ببوسد هزبر
نیارد به سر بر گذشتَنْش ابر.
بکوشید و اندر میان آورید
خروش هزبر ژیان آورید.
ناید زور هزبر و پیل ز پشّه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروخ .
بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است .
باش که آن پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبر دمان است .
برده ران و برده سینه ، برده زانو، برده ناف
از هیون و از هزبر و از گوزن و از نگین .
به گرشاسب گفت ای هزبر ژیان
چه گویی ؟ بدین جنگ بندی میان ؟
کمانی چو خفته ستونی ستبر
زهش چون کمندی ز چرم هزبر.
ز نوک رمح تو کندی گرفت چنگ هزبر
ز سُم ّ رخش تو کندی نمود پرّ عقاب .
به موش ریزه برو گربه ٔ خیانت گر
که این هزبر به چنگ است و آن پلنگ به ناب .
این ز گیو آن ز رستم آرد نام
این به کنیت هزبر و آن ضرغام .
گرم شیر پیش آید و گر هزبر
بر او سیل بارم چو غرنده ابر.
هزبر ژیان کی شود صید گور
سیه مارکی روی تابد ز مور؟
خلق پرسیدند کای عم رسول
ای هزبر صف شکن شاه فحول .
ترکیب ها:
- هزبرافکن . هزبرانداز. هزبراوژن . رجوع به این مدخل ها شود.
|| (ص ) درشت آکنده . ج ، هزابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ژیان و دمان . زورمند :
دو رانش چو ران هیونان سطبر
دل شیر و نیروی ببر هزبر.
رجوع به هژبر شود.