هریک
لغتنامه دهخدا
هریک . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) هرکدام . (یادداشت به خط مؤلف ) :
روی هریک چون دوهفته گرد ماه
جامه شان غفه ، سمورینشان کلاه .
چو شب روز گشت انجمن شد سیاه
بدان نیز کردند هریک نگاه .
ابر ده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هریک سزاوار جای .
رجوع به هر شود.
روی هریک چون دوهفته گرد ماه
جامه شان غفه ، سمورینشان کلاه .
چو شب روز گشت انجمن شد سیاه
بدان نیز کردند هریک نگاه .
ابر ده و دو هفت شد کدخدای
گرفتند هریک سزاوار جای .
رجوع به هر شود.