هار
لغتنامه دهخدا
هار. (اِ) در سانسکریت هاره (مروارید، حلقه ٔ مروارید، گردن بند) از ریشه ٔ «هره » (بردن ، پوشیدن ، گرفتن ). پشتو «هار» (گردن بند، حلقه ). هار، رشته ٔ مروارید بود :
از آن قبل را کردند هار مروارید
که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.
(صحاح الفرس ، نسخه ٔ طاعتی :هار). رجوع به یکدانه شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هر چیزی را گویند عموماً که از پی هم به توالی ، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند و مروارید و لعل و یاقوت سفته و امثال آن را گویند که در یک رشته کشیده شده باشد خصوصاً. (برهان ). هر چیزی را گویند که عموماً ازپی هم به توالی ، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). هر چیز به رشته کشیده شده و هر چیز نیک مرتب شده و آراسته شده . (ناظم الاطباء). مروارید و لعل و یاقوت و دیگر جواهر که به ترتیب در رشته کنند و در گردن اندازند، چنانکه امیرخسرو دهلوی گفته :
قطره های چند زآب چشم او پاکان چرخ
از پی تسبیح خود زآن آبگینه کرده هار.
گویند که به این معنی لغت هندی است و «هار سنگهار» علاقه ای است از گل که زنان در رشته کشند و برای زینت به گردن اندازند. (آنندراج ). در هندی به معنی حمایل گل است و در فارسی نیز استعمال می شود. (غیاث اللغات ). سلک مروارید و گلها و مانند آن که در گلو اندازند :
به ذکر خلق شاهنشاه دوران
ز هار گل ملائک سبحه گردان .
گردن بند. گردن بند جواهر.(از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). در سنسکریت هم به معنی گردن بند است از ماده ٔ «هر» به معنی بردن و جذب کردن که صفت گردن بنداست . (فرهنگ نظام ). || رشته . سلک . (از ناظم الاطباء). رشته ٔ مروارید است . (صحاح الفرس ) (اوبهی ) : و نسخت تذکره ٔ هدیها، چه هدیهایی که اول روز پیش خان روند و چه هدیهای عقد تزویج ، کردند سخت بسیار و برسم ، و آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با هارهای مروارید، و جامه های به زر... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 220).
دگر شاهانه درجی از زر ناب
در او شش هار مروارید خوشاب .
چو ویس دلستان را دید غمگین
ز آب دیده ها تر کرد بالین
ز درد مادر و هجر برادر
گسسته هار مروارید بر زر.
آویزدم نظرنظر اندر مژه مژه
از دانه دانه لؤلؤ دیده چو هارهار.
به نام دولت تو این کتاب کردم نظم
که هر قصیده و قطعه به از هزاران هار.
|| گردن . (برهان ) (ولف ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) :
گزید از سواران برون از هزار
بر آن بادپایان آهخته هار.
بکردار شیران به روز شکار
بر آن بادپایان آهخته هار.
|| مهره های گردن حیوانات . (برهان ). استخوان های گردن هر حیوانی . (ناظم الاطباء). || بعضی به معنی مهار شتر دانسته اند . (آنندراج ). مهار شتر.(برهان ) (ناظم الاطباء). || صف . قطار. (ناظم الاطباء). || (ص ) خاموش . || متحیر و درمانده . (برهان ) (صحاح الفرس ). || دیوانه . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). به معنی حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه آمده که مردم را بگیرد و مریض شوند و حالات عجیب پیدا کنند، چنانکه گفته اند از آب بترسند. و شعر نظامی دلالت بر این معنی کند:
تو گفتی سگ گزیده آب را دید.
حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه . در سنسکریت ریشه اش «هر» به معنی بردن است ، چه سگ دیوانه جان انسان را میبرد. (فرهنگ نظام ). حیوان دیوانه مخصوصاً سگ دیوانه را «هار» گویند، و مرض آن سگ را «هاری » نامند. کردی «هار» (دارنده ٔ سرسام )، اَهّربو . (دهار). استی اره ، اره ، در لهجه ٔ اودی ور . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مبتلی به بیماری هاری . کلب کلب : مگر سگ هارم گرفته است . (یادداشت مؤلف ). || گوشت گندیده و بدبوی . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || (اِ) فضله و افکندگی انسان و حیوانات دیگر را هم میگویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). افکندگی آدمی و سرگین سایر حیوانات باشد. سرگین آدمیزاد و حیوانات دیگر. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
صورت بخل آنکه زردار است
تیز با هار و کون با هار است .
در صفت غلامی کم بها و زشت :
ترش به چهره و دندانش چون تراشه ٔ انار
گره به روی و میان پاش پر گروهه ٔ هار.
من با پسرش رنگ رزانیم هر دو تن
این قول را درست به داور همی کنم
او بوق من به هار مزعفر همی کند
من یال او به کاج معصفر همی کنم .
تو همان یاری که بودی ، لیک ریش آورده ای
تیز بر ریشت زن و گر تیز نبود هار زن .
به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی
به گوی لخلخه برداشتی گروهه ٔ هار.
از آن قبل را کردند هار مروارید
که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.
(صحاح الفرس ، نسخه ٔ طاعتی :هار). رجوع به یکدانه شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هر چیزی را گویند عموماً که از پی هم به توالی ، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند و مروارید و لعل و یاقوت سفته و امثال آن را گویند که در یک رشته کشیده شده باشد خصوصاً. (برهان ). هر چیزی را گویند که عموماً ازپی هم به توالی ، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). هر چیز به رشته کشیده شده و هر چیز نیک مرتب شده و آراسته شده . (ناظم الاطباء). مروارید و لعل و یاقوت و دیگر جواهر که به ترتیب در رشته کنند و در گردن اندازند، چنانکه امیرخسرو دهلوی گفته :
قطره های چند زآب چشم او پاکان چرخ
از پی تسبیح خود زآن آبگینه کرده هار.
گویند که به این معنی لغت هندی است و «هار سنگهار» علاقه ای است از گل که زنان در رشته کشند و برای زینت به گردن اندازند. (آنندراج ). در هندی به معنی حمایل گل است و در فارسی نیز استعمال می شود. (غیاث اللغات ). سلک مروارید و گلها و مانند آن که در گلو اندازند :
به ذکر خلق شاهنشاه دوران
ز هار گل ملائک سبحه گردان .
گردن بند. گردن بند جواهر.(از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). در سنسکریت هم به معنی گردن بند است از ماده ٔ «هر» به معنی بردن و جذب کردن که صفت گردن بنداست . (فرهنگ نظام ). || رشته . سلک . (از ناظم الاطباء). رشته ٔ مروارید است . (صحاح الفرس ) (اوبهی ) : و نسخت تذکره ٔ هدیها، چه هدیهایی که اول روز پیش خان روند و چه هدیهای عقد تزویج ، کردند سخت بسیار و برسم ، و آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با هارهای مروارید، و جامه های به زر... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 220).
دگر شاهانه درجی از زر ناب
در او شش هار مروارید خوشاب .
چو ویس دلستان را دید غمگین
ز آب دیده ها تر کرد بالین
ز درد مادر و هجر برادر
گسسته هار مروارید بر زر.
آویزدم نظرنظر اندر مژه مژه
از دانه دانه لؤلؤ دیده چو هارهار.
به نام دولت تو این کتاب کردم نظم
که هر قصیده و قطعه به از هزاران هار.
|| گردن . (برهان ) (ولف ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) :
گزید از سواران برون از هزار
بر آن بادپایان آهخته هار.
بکردار شیران به روز شکار
بر آن بادپایان آهخته هار.
|| مهره های گردن حیوانات . (برهان ). استخوان های گردن هر حیوانی . (ناظم الاطباء). || بعضی به معنی مهار شتر دانسته اند . (آنندراج ). مهار شتر.(برهان ) (ناظم الاطباء). || صف . قطار. (ناظم الاطباء). || (ص ) خاموش . || متحیر و درمانده . (برهان ) (صحاح الفرس ). || دیوانه . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). به معنی حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه آمده که مردم را بگیرد و مریض شوند و حالات عجیب پیدا کنند، چنانکه گفته اند از آب بترسند. و شعر نظامی دلالت بر این معنی کند:
تو گفتی سگ گزیده آب را دید.
حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه . در سنسکریت ریشه اش «هر» به معنی بردن است ، چه سگ دیوانه جان انسان را میبرد. (فرهنگ نظام ). حیوان دیوانه مخصوصاً سگ دیوانه را «هار» گویند، و مرض آن سگ را «هاری » نامند. کردی «هار» (دارنده ٔ سرسام )، اَهّربو . (دهار). استی اره ، اره ، در لهجه ٔ اودی ور . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مبتلی به بیماری هاری . کلب کلب : مگر سگ هارم گرفته است . (یادداشت مؤلف ). || گوشت گندیده و بدبوی . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || (اِ) فضله و افکندگی انسان و حیوانات دیگر را هم میگویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). افکندگی آدمی و سرگین سایر حیوانات باشد. سرگین آدمیزاد و حیوانات دیگر. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
صورت بخل آنکه زردار است
تیز با هار و کون با هار است .
در صفت غلامی کم بها و زشت :
ترش به چهره و دندانش چون تراشه ٔ انار
گره به روی و میان پاش پر گروهه ٔ هار.
من با پسرش رنگ رزانیم هر دو تن
این قول را درست به داور همی کنم
او بوق من به هار مزعفر همی کند
من یال او به کاج معصفر همی کنم .
تو همان یاری که بودی ، لیک ریش آورده ای
تیز بر ریشت زن و گر تیز نبود هار زن .
به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی
به گوی لخلخه برداشتی گروهه ٔ هار.