نیک نامی
لغتنامه دهخدا
نیک نامی . (حامص مرکب ) حسن شهرت . خوش نامی . نیک نام بودن :
جز از نیک نامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتی مگیرید یاد.
به آسایش و نیک نامی گرای
گریزان شو از مرد ناپاک رای .
اگر توشه مان نیک نامی بود
روان مان بدان سر گرامی بود.
کس نیابد به هیچ روی و نیافت
نیک نامی به زرق و حیلت و فن .
به نیک نامی اندر جهان زیاد و مباد
به جز به نیکی نام نکوش در افواه .
با بردباری طبع او متفق
با نیک نامی جود او مقترن .
ز بی رنجی نیاید نیک نامی .
به رنج است آن کش هنرها مه است
نکوکاری و نیک نامی به است .
بقای سرمد در نیک نامی است به حق
به نیک نامی بادا بقای تو سرمد.
حکیم سوزنی ازبهر نیک نامی خویش
چشید آب حیات سخن ز عین حیا.
یکی جامه در نیک نامی بپوش
دگر جامه ها را به نیکی فروش .
جهان نیمی زبهر شادکامی است
دگر نیمه زبهر نیک نامی است .
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیک نامی .
ذره ای گر نیک نامی بایدت
در همه کاری تمامی بایدت .
هوی و هوس خرمنش سوخته
جوی نیک نامی نیندوخته .
وگر پرورانی درخت کرم
بر نیک نامی خوری لاجرم .
دگر به خفیه نمی بایدم شراب و سماع
که نیک نامی در کیش عاشقان ننگ است .
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود.
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ
وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن .
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید.
جز از نیک نامی و فرهنگ و داد
ز رفتار گیتی مگیرید یاد.
به آسایش و نیک نامی گرای
گریزان شو از مرد ناپاک رای .
اگر توشه مان نیک نامی بود
روان مان بدان سر گرامی بود.
کس نیابد به هیچ روی و نیافت
نیک نامی به زرق و حیلت و فن .
به نیک نامی اندر جهان زیاد و مباد
به جز به نیکی نام نکوش در افواه .
با بردباری طبع او متفق
با نیک نامی جود او مقترن .
ز بی رنجی نیاید نیک نامی .
به رنج است آن کش هنرها مه است
نکوکاری و نیک نامی به است .
بقای سرمد در نیک نامی است به حق
به نیک نامی بادا بقای تو سرمد.
حکیم سوزنی ازبهر نیک نامی خویش
چشید آب حیات سخن ز عین حیا.
یکی جامه در نیک نامی بپوش
دگر جامه ها را به نیکی فروش .
جهان نیمی زبهر شادکامی است
دگر نیمه زبهر نیک نامی است .
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیک نامی .
ذره ای گر نیک نامی بایدت
در همه کاری تمامی بایدت .
هوی و هوس خرمنش سوخته
جوی نیک نامی نیندوخته .
وگر پرورانی درخت کرم
بر نیک نامی خوری لاجرم .
دگر به خفیه نمی بایدم شراب و سماع
که نیک نامی در کیش عاشقان ننگ است .
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودپسندی جان من برهان نادانی بود.
خواهم شدن به بستان چون غنچه با دلی تنگ
وآنجا به نیک نامی پیراهنی دریدن .
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می باید درید.