نیک مرد
لغتنامه دهخدا
نیک مرد. [ م َ ] (ص مرکب ) آدم خوب . (ناظم الاطباء). خوش ذات . نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین ). صالح . (زمخشری ). نیکمردان ؛ ابدال . صلحاء. (یادداشت مؤلف ). نکوکار. خیر. پارسا و پرهیزگار و جوانمرد. نیز رجوع به نیک مردی شود :
بدو گفت بهرام کای نیک مرد
ندارم ترا هیچ گونه بدرد.
پرامید دارد دل نیک مرد
دل بدکنش هم پر از باد سرد.
بپذرفت فرزند او نیک مرد
نیاورد هرگز بدو باد سرد.
تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا
تا دعای نیک مردان سوی یزدان برشود.
چون شدم پنهان از درت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم به نگهبانی .
سیرت داد را چو رد کردند
باچنین نیک مرد بد کردند.
می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و نیک مردان رنجور و مُسْتَذَل ّ و شریران فارغ و محترم . (کلیله چ مینوی ص 56). نیک مردان در این سرای همت شیران دارند. (منتخب قابوسنامه ص 4).
زمین را میراث دهم به نیک مردان . (کشف المحجوب ).
نیک مردی کجاست خاقانی
که در او درد مردمان بینی .
همه عیب اند نهان وآنهمه را
نیک مردان به هنر برگیرند.
چرخ دندان خای انگشت به دندان که چرا
نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد.
درع تو به زیر چرخ گردان
بس باد دعای نیک مردان .
گردن کش هفت چرخ گردان
محراب دعای نیک مردان .
ز پیران زاهد بسی نیک مرد
که در شب دعائی توانند کرد.
همی گسترانید فرش تراب
چو سجاده ٔ نیک مردان بر آب .
کمال بخت خردمند نیک مرد آن است
که سر گران نکند بر قلندر اوباش .
هر که را جامه پارسا بینی
پارسادان و نیک مرد انگار.
|| صاف ساده . صاف صادق . ابله . (یادداشت مؤلف ).
بدو گفت بهرام کای نیک مرد
ندارم ترا هیچ گونه بدرد.
پرامید دارد دل نیک مرد
دل بدکنش هم پر از باد سرد.
بپذرفت فرزند او نیک مرد
نیاورد هرگز بدو باد سرد.
تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا
تا دعای نیک مردان سوی یزدان برشود.
چون شدم پنهان از درت به ارزانی
نیک مردی بنشاندم به نگهبانی .
سیرت داد را چو رد کردند
باچنین نیک مرد بد کردند.
می بینم که کارهای زمانه روی به ادبار دارد... و نیک مردان رنجور و مُسْتَذَل ّ و شریران فارغ و محترم . (کلیله چ مینوی ص 56). نیک مردان در این سرای همت شیران دارند. (منتخب قابوسنامه ص 4).
زمین را میراث دهم به نیک مردان . (کشف المحجوب ).
نیک مردی کجاست خاقانی
که در او درد مردمان بینی .
همه عیب اند نهان وآنهمه را
نیک مردان به هنر برگیرند.
چرخ دندان خای انگشت به دندان که چرا
نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد.
درع تو به زیر چرخ گردان
بس باد دعای نیک مردان .
گردن کش هفت چرخ گردان
محراب دعای نیک مردان .
ز پیران زاهد بسی نیک مرد
که در شب دعائی توانند کرد.
همی گسترانید فرش تراب
چو سجاده ٔ نیک مردان بر آب .
کمال بخت خردمند نیک مرد آن است
که سر گران نکند بر قلندر اوباش .
هر که را جامه پارسا بینی
پارسادان و نیک مرد انگار.
|| صاف ساده . صاف صادق . ابله . (یادداشت مؤلف ).