نیک اختری
لغتنامه دهخدا
نیک اختری . [ اَ ت َ ] (حامص مرکب ) سعادت . خوشبختی . خوش اقبالی . سعادتمندی . نیک روزی . بهروزی . نیک اختر بودن :
مکافات من باشد و کام تو
برآید به نیک اختری نام تو.
ز فر و بزرگی و نیک اختری
ز شاهان به هر گوهری برتری .
همه بی نیازی و نیک اختری
بزرگی و مردی و افسونگری .
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را.
بیاموز گفتار و کردار خوب
کت این هر دو بنیاد نیک اختری است .
به روزی که نیک اختری یار بود
نمودار دولت پدیدار بود.
چنان برگشاید پر و بال او
که نیک اختری خیزداز فال او.
بگو ای دولت آن رشک پری را
که باز آور به ما نیک اختری را.
|| مبارکی . فرخندگی .
- به نیک اختری ؛ به فرخندگی . به مبارکی :
به زین اندر آمد شه نوذری
به آیین شاهان به نیک اختری .
به فرخنده فالی و نیک اختری
گشادم در گنج درّ دری .
جهاندیده دانا به نیک اختری
درآمد به تدبیر صنعتگری .
سحرگه که آمد به نیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری .
به نیک اختری روزی از بامداد
که شب روز را تاج بر سر نهاد.
مکافات من باشد و کام تو
برآید به نیک اختری نام تو.
ز فر و بزرگی و نیک اختری
ز شاهان به هر گوهری برتری .
همه بی نیازی و نیک اختری
بزرگی و مردی و افسونگری .
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را.
بیاموز گفتار و کردار خوب
کت این هر دو بنیاد نیک اختری است .
به روزی که نیک اختری یار بود
نمودار دولت پدیدار بود.
چنان برگشاید پر و بال او
که نیک اختری خیزداز فال او.
بگو ای دولت آن رشک پری را
که باز آور به ما نیک اختری را.
|| مبارکی . فرخندگی .
- به نیک اختری ؛ به فرخندگی . به مبارکی :
به زین اندر آمد شه نوذری
به آیین شاهان به نیک اختری .
به فرخنده فالی و نیک اختری
گشادم در گنج درّ دری .
جهاندیده دانا به نیک اختری
درآمد به تدبیر صنعتگری .
سحرگه که آمد به نیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری .
به نیک اختری روزی از بامداد
که شب روز را تاج بر سر نهاد.