نیک اختر
لغتنامه دهخدا
نیک اختر. [ اَ ت َ ] (ص مرکب ) نیک بخت . سعید. (آنندراج ). بختیار. خوش طالع. باسعادت . (ناظم الاطباء). خوشبخت . خوش اقبال :
چنان شهریاری خداوند تخت
جهاندار نیک اختر و نیک بخت .
چنین داد پاسخ بدو رهنمای
که ای شاه نیک اختر پاک رای .
چنین گفت با نامور دختران
که ای ماه رویان نیک اختران .
این هم از بخت بلند است و هم از اختر نیک
شاد باش ای ملک نیک خوی نیک اختر.
عزمش چو عزم و حجت پیغمبران درست
رأیش چو رأی دولت نیک اختران متین .
چرا از یار بد عشرت سگالی
ز مدح شاه نیک اخترسگالا.
پناه سپه شاه نیک اختر است
چو شه شد سپه چون تن بی سر است .
کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان
کجاست خواجه ابوذرجمهر نیک اختر.
چو از جهان سوی دار بقا بشد ایوب
شعیب آمد با دختران نیک اختر.
هیچ بدگوهری نجوید نیک
هیچ نیک اختری نخواهد بد.
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی درخورش .
چو باز اختر سعد یابد قران
به نیکی رسد کار نیک اختران .
نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش
گر بشنوی سبق بری از سعداختران .
طمع بود از بخت نیک اخترم
که بال هماافکند بر سرم .
- نیک اختر شدن ؛ بختیار شدن . سعادتمند شدن :
چون همایم سایه ای بر سر فکن
تا در اقبالت شوم نیک اختری .
چنان شهریاری خداوند تخت
جهاندار نیک اختر و نیک بخت .
چنین داد پاسخ بدو رهنمای
که ای شاه نیک اختر پاک رای .
چنین گفت با نامور دختران
که ای ماه رویان نیک اختران .
این هم از بخت بلند است و هم از اختر نیک
شاد باش ای ملک نیک خوی نیک اختر.
عزمش چو عزم و حجت پیغمبران درست
رأیش چو رأی دولت نیک اختران متین .
چرا از یار بد عشرت سگالی
ز مدح شاه نیک اخترسگالا.
پناه سپه شاه نیک اختر است
چو شه شد سپه چون تن بی سر است .
کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان
کجاست خواجه ابوذرجمهر نیک اختر.
چو از جهان سوی دار بقا بشد ایوب
شعیب آمد با دختران نیک اختر.
هیچ بدگوهری نجوید نیک
هیچ نیک اختری نخواهد بد.
ز درگاه خود شاه نیک اخترش
گسی کرد با خلعتی درخورش .
چو باز اختر سعد یابد قران
به نیکی رسد کار نیک اختران .
نیک اختران نصیحت سعدی کنند گوش
گر بشنوی سبق بری از سعداختران .
طمع بود از بخت نیک اخترم
که بال هماافکند بر سرم .
- نیک اختر شدن ؛ بختیار شدن . سعادتمند شدن :
چون همایم سایه ای بر سر فکن
تا در اقبالت شوم نیک اختری .