نیوسوز
لغتنامه دهخدا
نیوسوز. [نیوْ ] (نف مرکب ) پهلوان افکن . گردافکن :
بدان آبگون خنجر نیوسوز
چو شیر ژیان از یلان رزم توز.
وزآن سو که شد رستم نیوسوز
سپارم بدو کشور نیم روز.
دگر گفت تا لشکر نیمروز
برفتند با رستم نیوسوز.
بدان آبگون خنجر نیوسوز
چو شیر ژیان از یلان رزم توز.
وزآن سو که شد رستم نیوسوز
سپارم بدو کشور نیم روز.
دگر گفت تا لشکر نیمروز
برفتند با رستم نیوسوز.