نیم رو
لغتنامه دهخدا
نیم رو. (اِ مرکب ) نیم رخ . نیمی از صورت . نیمی از رخسار. || طعامی که از تخم مرغ در روغن داغ پخته تهیه کنند. تخم مرغی که در روغنی بر آتش جوشان بشکنند و بپزند. || (ص مرکب ) گوهر و مروارید که از یک طرف گرد و از طرف دیگر مستوی باشد. (آنندراج ). جواهر و مرواریدی که یک طرفش مدور و طرف دیگرش پهن باشد (ناظم الاطباء) :
حق القدم گرفت گهرهای نیم رو
پای کسی که آبله زد در سراغ ما.
با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است
اوز عمان خیزد این از چشمه ٔ آب بقا.
|| نیم برشته . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی دوم شود.
- نیم روخاکی ؛ یک طرف رخسار بر زمین نهاده . (از رشیدی ) (از انجمن آرا) . رخسار از یک طرف بر زمین نهاده . (آنندراج ). رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود :
بر در خاکش خجل بنشست چرخ
نیم روخاکی و خون آلود و بس .
- نیم روخاکین ؛ نیم روخاکی . چهره بر خاک سوده . کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری . رجوع به نیم روی شود :
نیم روخاکین چو بوسم پای تو
بر سر از نو تاج تمکین آورم .
- نیم رو کردن ؛ تخم مرغ در روغن پختن . تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن .
حق القدم گرفت گهرهای نیم رو
پای کسی که آبله زد در سراغ ما.
با حبابش نیم رو را بحث در بدگوهری است
اوز عمان خیزد این از چشمه ٔ آب بقا.
|| نیم برشته . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی دوم شود.
- نیم روخاکی ؛ یک طرف رخسار بر زمین نهاده . (از رشیدی ) (از انجمن آرا) . رخسار از یک طرف بر زمین نهاده . (آنندراج ). رجوع به نیم روخاکین در سطور ذیل شود :
بر در خاکش خجل بنشست چرخ
نیم روخاکی و خون آلود و بس .
- نیم روخاکین ؛ نیم روخاکی . چهره بر خاک سوده . کنایه از حالت عجز و تضرع وخاکساری . رجوع به نیم روی شود :
نیم روخاکین چو بوسم پای تو
بر سر از نو تاج تمکین آورم .
- نیم رو کردن ؛ تخم مرغ در روغن پختن . تخم مرغ در روغن جوشان و گدازان شکستن .