نیم راه
لغتنامه دهخدا
نیم راه .(اِ مرکب ) وسط راه . میان راه . بین راه :
ز کاخ دلارای تا نیم راه
گهر بود و دیبا و اسب و کلاه .
از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست
جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند.
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند از او وهم در نیم راه .
|| (ص مرکب ) که در دوستی ثابت قدم نیست . که شرط وفا به جا نیارد. که تا آخر با تو همدمی و همراهی نکند: یار نیم راه . رفیق نیم راه . نیز رجوع به نیمه راه شود.
ز کاخ دلارای تا نیم راه
گهر بود و دیبا و اسب و کلاه .
از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست
جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند.
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند از او وهم در نیم راه .
|| (ص مرکب ) که در دوستی ثابت قدم نیست . که شرط وفا به جا نیارد. که تا آخر با تو همدمی و همراهی نکند: یار نیم راه . رفیق نیم راه . نیز رجوع به نیمه راه شود.