نیم خام
لغتنامه دهخدا
نیم خام . (ص مرکب ) ناپخته . نیم پخته . نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است :
ترک جوشی کرده ام من نیم خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام .
تا ندرد پرده ٔ غفلت تمام
تا نماند دیگ حکمت نیم خام .
بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام
که ناپخته نیکوتر از نیم خام .
|| نارس . نیم رس . میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد : محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آنچه نیم خام باشد [ خربزه ] غلیظ باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || عمل نیامده :
شه آن چرم ناپخته ٔ نیم خام
بدرّد بخاید به حرصی تمام .
ترک جوشی کرده ام من نیم خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام .
تا ندرد پرده ٔ غفلت تمام
تا نماند دیگ حکمت نیم خام .
بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام
که ناپخته نیکوتر از نیم خام .
|| نارس . نیم رس . میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد : محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آنچه نیم خام باشد [ خربزه ] غلیظ باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || عمل نیامده :
شه آن چرم ناپخته ٔ نیم خام
بدرّد بخاید به حرصی تمام .