نیلگون
لغتنامه دهخدا
نیلگون . (ص مرکب ) به رنگ نیل . کبود. لاجوردی . آسمانگون . (ناظم الاطباء). آبی تند. آبی سیر. ادکن . نیل فام . نیل رنگ :
هوا گشت چون چادر نیلگون
زمین هم به کردار دریای خون .
بپوشید پس جامه ٔ نیلگون
همان نیلگون غرق گشته به خون .
سپیده چو بر چرخ لشکر کشید
شب نیلگون دامن اندرکشید.
برآمد پیل گون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بی دلان شیدا.
هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.
شاخ بنفشه باز چو زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان .
در او شش ستون خیمه ٔ نیلگون
ز سیمش همه میخ و از زر ستون .
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون .
باقی است روح کرده ٔ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست .
خود چنین برشد بلند از ذات خویش
خیر خیر این نیلگون بی در کلات .
چیزی همی عجب تر از این در چه بایدت
بسته به بند سخت در این نیلگون کره .
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید از ارادتش این نیلگون وطا.
چون سیب نخلبند بریزد به سوک او
زرین ترنج فلکه این نیلگون خیام .
بنفشه نیلگون و لاله دلسوز
نقاب گل ربوده باد نوروز.
شب و روز ازین پرده ٔ نیلگون
بسی بازی چابک آرد برون .
ز بس پیل کآمد به چالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون .
بطانه ٔ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهاره ٔ کحلی فرودوختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 267).
- نیلگون پرده ؛ نیلگون وطا. کنایه از آسمان است :
در آن ماند کاین پرده ٔ نیلگون
چه بازی شب از پرده آرد برون .
- نیلگون پرده ها ؛ کنایه از آسمان ها است . (انجمن آرا) (برهان قاطع).
- نیلگون چرخ ؛ کنایه از آسمان است .
- نیلگون چادر ؛ کنایه از آسمان است :
چو خورشید از آن چادر نیلگون
غمی شد بدرید و آمد برون .
- نیلگون حصار ؛ کنایه از آسمان است .
- نیلگون خیام ؛ کنایه از آسمانها. (برهان قاطع) (آنندراج ).
رو که ز میخ سرای پرده ٔ قدرت
فلکه ٔ این نیلگون خیام برآمد.
- نیلگون رحا (رحی ) ؛ آسیای کبود.
- || کنایه از آسمان است :
باقی است روح کرده ٔ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست .
- نیلگون گنبد؛ کنایه از آسمان است .
- نیلگون وطا ؛ کنایه از آسمان است . (از برهان ) :
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید بر ارادتش این نیلگون وطا.
هوا گشت چون چادر نیلگون
زمین هم به کردار دریای خون .
بپوشید پس جامه ٔ نیلگون
همان نیلگون غرق گشته به خون .
سپیده چو بر چرخ لشکر کشید
شب نیلگون دامن اندرکشید.
برآمد پیل گون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بی دلان شیدا.
هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.
شاخ بنفشه باز چو زلفین دوست گشت
افکند نیلگون به سرش معجر کتان .
در او شش ستون خیمه ٔ نیلگون
ز سیمش همه میخ و از زر ستون .
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون .
باقی است روح کرده ٔ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست .
خود چنین برشد بلند از ذات خویش
خیر خیر این نیلگون بی در کلات .
چیزی همی عجب تر از این در چه بایدت
بسته به بند سخت در این نیلگون کره .
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید از ارادتش این نیلگون وطا.
چون سیب نخلبند بریزد به سوک او
زرین ترنج فلکه این نیلگون خیام .
بنفشه نیلگون و لاله دلسوز
نقاب گل ربوده باد نوروز.
شب و روز ازین پرده ٔ نیلگون
بسی بازی چابک آرد برون .
ز بس پیل کآمد به چالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون .
بطانه ٔ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهاره ٔ کحلی فرودوختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 267).
- نیلگون پرده ؛ نیلگون وطا. کنایه از آسمان است :
در آن ماند کاین پرده ٔ نیلگون
چه بازی شب از پرده آرد برون .
- نیلگون پرده ها ؛ کنایه از آسمان ها است . (انجمن آرا) (برهان قاطع).
- نیلگون چرخ ؛ کنایه از آسمان است .
- نیلگون چادر ؛ کنایه از آسمان است :
چو خورشید از آن چادر نیلگون
غمی شد بدرید و آمد برون .
- نیلگون حصار ؛ کنایه از آسمان است .
- نیلگون خیام ؛ کنایه از آسمانها. (برهان قاطع) (آنندراج ).
رو که ز میخ سرای پرده ٔ قدرت
فلکه ٔ این نیلگون خیام برآمد.
- نیلگون رحا (رحی ) ؛ آسیای کبود.
- || کنایه از آسمان است :
باقی است روح کرده ٔ یزدان و جسم تو
فانی است زآنکه کرده ٔ این نیلگون رحاست .
- نیلگون گنبد؛ کنایه از آسمان است .
- نیلگون وطا ؛ کنایه از آسمان است . (از برهان ) :
گردون پیر گشت مرید کمال او
پوشید بر ارادتش این نیلگون وطا.