نیران
لغتنامه دهخدا
نیران . (ع اِ) جمع نور است . رجوع به نور شود. || جمع نیر است . رجوع به نیر شود. || جمع نار است . رجوع به نار شود :
آن همه نور و راحت و نعمت
وین همه رنج و ظلمت و نیران .
به نیران شوق اندرونش بسوخت
حیا دیده بر پشت پایش بدوخت .
چشم بد دور محفلی دیدم
روشن از نور حق نه از نیران .
|| مجازاً، دوزخ . (آنندراج ).
آن همه نور و راحت و نعمت
وین همه رنج و ظلمت و نیران .
به نیران شوق اندرونش بسوخت
حیا دیده بر پشت پایش بدوخت .
چشم بد دور محفلی دیدم
روشن از نور حق نه از نیران .
|| مجازاً، دوزخ . (آنندراج ).